سرخط خبرها

کوله بر…

جوانی بود جویای نام و در بازار دنیا برای خودش کار می کرد…
هرچه از خدا خواسته بود، برآورده شده بود و او هم شاکر خدا بود…
در دنیا به دنبال انسانهای عجیب می گشت…
روزی در مسیری گذرش به پیری افتاد که بسیار نورانی و جذاب بود…
رخصت خواست و چند صباحی همنشین شد…
جوان پرسید: پدرجان چه خبر؟ چه می کنی در این بیابان دنیا؟
دوست داشت از کار پیرمرد نورانی سر دربیاورد…
پیرمرد تبسم زیبایی کرد و گفت: الحمدلله غرق در نعمتیم..
جوان دوباره پرسید: چطور؟
پیرمرد پاسخ داد: خدا چه عطا نکرده؟… غرق در رحمت و نعمتیم…
جوان پرسید: مگر کارت چیست؟
پیرمرد گفت : من کوله بر هستم… تو چه کنی؟
جوان گفت: دربازار دنیا کاسبم…
گفتی کوله بری؟ مگر چه نعمتی عایدت شده که این قدر خودت را مستغرق در نعمت می دانی؟ ظاهرت به اغنیا نمی خورد ولی در کلامت اوج آزادگی است…
پیرمرد پاسخ داد: جوابت را می دهم چون سوالت از روی نیاز است نه کنجکاوی …
زمانی که هم سن و سال تو بودم تصمیم گرفتم زندگی برای خود را کنار بگذارم و برای صاحبم باشم…
دیگر کسب برای خود را کنار بگذارم و برای صاحبم کار کنم…
از آن به بعد تجاره دنیا را رها کردم و با او تجارت می کنم…
جوان پرسید: تجارت؟ چه تجارتی؟ با چه کسی؟
پیرمرد گفت: تجارت نفس… نفسم را به خدا فروختم و بهشت خریدم…
از آن به بعد همه اسم و رسم و منیت هایم را دادم و فقط عبد صاحب شدم…
جوان با تعجب نگاه می کرد… گویی سالها دنبال این پیرمرد می گشت… گویی گمشده اش را از زبان پیرمرد داشت می شنید…
با اشتیاق بیشتر پرسید: گفتی کوله بر هستی.. چه باری جا بجا می کنی؟
پیرمرد گفت : صاحب، مهمانی بزرگی تدارک دیده، مرسولات بزرگی دارد، این مرسولات را برای او به سرزمین موعود می رسانم…
پیر مرد که دیرش شده بود از جوان اجازه خواست و خداحافظی کرد و دور شد…
جوان که بدنش سست شده بود، با چشمانی پر از اشک پیرمرد را بدرقه می کرد…
در جواب های سربسته پیرمرد گمشده اش را یافته بود…
با گریه به این سالهایی که با غفلت سپری شده بود فکر می کرد…
هرچه از خدا خواسته بودم مستجاب شده بود ولی چرا مانند پیرمرد درخواست نکرده بودم..
سالهاست برای خودم کار می کنم و همه سعیم در ضلالت است…
چرا برای صاحب نبودم…
چرا عبد او نشدم…
چرا برای او کوله بری نکردم…
چرا برای او اصلا کاری نکردم…
جوان دیگر تاب نیاورد … گریه می کرد و فریاد می زند و به دنبال پیرمرد می دوید..
از خدا با تمام وجود درخواست می کرد که به پیرمرد برسد و دیگر تا آخر عمر با پیرمرد باشد… همه چیزش را رها کرده بود و می خواست راه و رسم کوله بری را بیاموزد…

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

بگو الحمدالله ..

ويدئو/ الحمد لله رب العالمین

شکر خدا را ،حضرت زهرا سلام الله علیها ما رو میخواد

ويدئو/ مادرمهربان ما حضرت زهرا سلام الله علیها

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.