سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معجزات / معجزه/ سفربه جزیره هفتم چین

معجزه/ سفربه جزیره هفتم چین

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین

معجزات مولاامیرالمؤمنین  علی بن ابی طالب صلوات الله علیه

میثم تمار گفت : من در خدمت مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام  بودم که جوانی داخل شد و در وسط جماعت مسلمین نشست . چون امیرالمؤمنین علیه السلام  از بیان احکام فراغت یافت ، پسر جوان برخاست و گفت : ای ابوتراب من فرستاده ای هستم به جانب تو با رسالتی که کوه ها را به شدت می لرزاند ، از سوی مردی که کتاب خدا را از اول تا آخر حفظ کرده است و علم قضاوت ها و احکام را می داند و او از تو در کلام سخنورتر و برای این مقام سزاوارتر است .پس برای جواب آماده شو و با کلام ناروا سخنت را آرایش نده . غضب در چهره امیرالمؤمنین علیه السلام  آشکار شد و به عمار فرمود : سوار شترت شو و در میان قبایل کوفه بگرد و بگو دعوت امیرالمؤمنین علیه السلام  را اجابت کنید تا حق را از باطل و حلال را از حرام و درست را از نادرست بشناسید .

عمار بر شتر سوار شد . طولی نکشید که سیل جمعیت به راه افتاد ( گویی صحنه قیامت برپا شده است ) ، همان طور که خداوند در قرآن می فرماید : يس49 – ما يَنْظُرُونَ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ. يس50 – فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ.يس51 – وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ. پس مسجد مملو از جمعیت شد و مردم به آن جا هجوم آوردند ، مانند هجوم ملخ ها به علف های تازه در ایام سرسبزیش ، پس عالم صاحب حسن و جمال و شیر بیشه شجاعت که منزه از هر گونه شرکی است برخاست و بر فراز منبر رفت ، و با سرفه ای سینه را صاف کرد . تمامی مردم که در مسجد جامع کوفه بودند ، ساکت شدند . آن گاه فرمود : خدا بیامرزد کسی را که بشنود و حفظ کند . ای مردم چه کسی گمان می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام  است ؟ به خدا قسم امام ، امام نخواهد بود ، مگر این که مرده را زنده بکند یا از آسمان باران بفرستد یا چیزی مانند اینها ، که دیگران از انجام آن عاجز باشند . در میان شما کسانی هستند که می دانند من نشانه پاینده و کلمه تامه و حجت بالغه هستم . همانا معاویه ، جاهلی از جاهلان عرب را به سوی من فرستاده است که با گستاخی سخنش را گفت و شما می دانید اگر من بخواهم استخوان هایش را خرد می کنم و زمین را در زیر پایش می شکافم و او را در آن فرو می برم لکن ( تحمل می کنم ، زیرا ) تحمل جاهل ، صدقه است .

سپس خدای را حمد کرد و ثنای او را گفت و بر پیامبر صلوات فرستاد و با دستش به آسمان اشاره فرمود . پس پاره ابری جلو آمد و پاره ابر دیگری اوج گرفت و از آن صدایی شنیدیم که می گفت : ( سلام بر تو ای امیرالمؤمنین علیه السلام  و ای سید اوصیا و ای امام متقین و ای فریادرس فریاد خواهان و ای گنج مساکین و ای ملجا و ماوای راغبان ) . حضرت به تکه ابر اشاره فرمود ، نزدیک شد . میثم گفت : ( مردم را دیدم که ( از مشاهده این واقعه ) از خود بی خود شده بودند . پس پا فرا نهاده و سوار آن ابر گردید و به عمار فرمود : با من سوار شو و بگو : ( به نام خدا هنگام راه افتادنش و هنگام لنگر انداختنش ) . عمار سوار شد و هر دو از دیدگان ما پنهان شدند . مدتی گذشت ، پاره ابر برگشت ، به طوری که بر مسجد جامع کوفه سایه انداخت . من نگاه کردم ، دیدم که مولایم بر مسند قضاوت نشسته و عمار مقابل روی اوست و مردمی دور او حلقه زده اند . سپس حضرت بر فراز منبر تشریف فرما شد و به ایراد خطبه معروف شقشقیه پرداخت .

چون خطبه را به پایان رساند ، مردم مضطرب شدند و سخنان گوناگونی در مورد آن جناب گفتند : بعضی از آنها را ، خداوند ایمان و یقین افزود و بعضی را کفر و طغیان . عمار گفت : ابر ، ما را در هوا به پرواز در آورد تا این که پس از مدت اندکی بر شهر بزرگی مشرف شدیم ، شهر بزرگی که اطراف آن را درختان و رودخانه ها احاطه کرده بود . ابر در آن جا پایین آمد و ما ( خودمان را ) در شهر بزرگی یافتیم که مردم آن به زبان غیر عربی سخن می گفتند . پس اطراف امیرالمؤمنین علیه السلام  جمع شدند و به او پناه آوردند . حضرت آنان را پند داد و به زبان و لغت خود آنان اندرزشان داد . سپس فرمود : ای عمار سوار شو . آن چه فرمود ، اطاعت کردم و به مسجد جامع کوفه رسیدیم . سپس فرمود :

ای عمار آیا شهری را که در آن بودی می شناسی ؟ گفتم : خدا و رسولش و ولی او داناترند . فرمود : ما در جزیره هفتم چین بودیم . همان طور که دیدی ، خطبه خواندم . همانا خداوند و رسولش را به سوی همه مردم فرستاد و بر پیامبر است که مردم را دعوت کند و مؤمنان آن ها را به صراط مستقیم راهنمایی نماید . به خاطر آن ( نعمتی ) که تو را به آن سزاور نمودم ، شکرگزاری کن و از نااهلان پنهان دار . به راستی که برای خداوند ، در میان خلقش الطاف پنهانی دارد که آن را جز او و پیامبر برگزیده اش کس دیگری نمی داند .

بعضی گفتند : ای امیرالمؤمنین علیه السلام  ، خداوند به تو این قدرت آشکار را عطا کرده است ؛ با این حال ، چرا برای جنگ با معاویه مردم را به قیام وا می داری ؟فرمود : خداوند آنها را در اثر جهاد با کفار و منافقین و ناکثین و قاسطین و مارقین به بندگی فراخوانده . به خدا قسم اگر بخواهم ، این دست کوتاهم را در این سرزمین پهناور شما دراز می کنم و با آن در شام بر سینه معاویه می کوبم و از ریشش خواهم کند . پس دستش را دراز کرد و برگرداند و در آن موهای زیادی بود . مردم تعجب کردند ، ولی بعد از این واقعه ، خبر رسید که معاویه در همان روز که امیرالمؤمنین علیه السلام  دست دراز کرده بود ، از تختش افتاده و غش کرده و سپس به هوش آمده در حالی که مقداری از موهای شارب و ریشش کنده شده است

علی علیه السلام  و المناقب، ص 187 – 184

اللّهم صلّی علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

اثبات بعث و نشور بعد از مرگ

بازخوانی یک انتقام از زبان سردار حاجی زاده

انتقام ترور شهید صیاد شیرازی توسط سپاه پاسداران و موشک باران مقر منافقین

2 دیدگاه

  1. دل چو غافل شد زِ حق، فرمان پذیر تن شود
    می برد هرجا که خواهد اسب، خواب آلود را
    کاش ما زودتر از خواب گران بر خیزیم و قبل از مرگ مان، دست بسوی فرزند امیر المومنین عج منجی عالم دراز کنیم و قول دهیم که دوست داریم از یاورانش باشیم و بخواهیم مددی کنند در عصری که ظالمان جلاد صفت در جهان نعره می کشند و همواره می خواهند چون معاویه ها با دغلکاری و مکر مردم را به ظلمات بکشانند تا جنود بد اندیش و بد کردار دخان بر مردم سیطره یابند! زهی خیال باطل که چون کوفیان، رهبر متقی و ساده زیست مان را که مطیع مولایش عج است را تنها گذاریم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.