وقتی تصاویر سیل و بیخانمان شدن مردم استانهای سیلزده را از قاب تلویزیون دید، دیگر توی حال خودش نبود. سرما از تنش بیرون نمیرفت. کاسبی را تعطیل کرد و مغازه اجارهایاش را در اختیار مردم گذاشت تا کمکهایشان را در آن جمع و ساماندهی کنند.
مجله فارس پلاس؛سودابه رنجبر:وقتی تصاویر سیل و بیخانمان شدن مردم استانهای سیلزده را از قاب تلویزیون دید، دیگر به حال خودش نبود برگشته بود به دوران نوجوانی، به دورانی که شبانهروز پشت جبهه همراه با کوچک و بزرگ کار میکردند تا بتوانند کمکهای مردمی را به رزمندگان برسانند. «اکرم بانو زنگنه» این روزها خاطرات کمکهای پشت جبهه آنقدر برایش زنده شده که مدت دو ماه است قید کاروکاسبیاش را زده و مغازهاش را در اختیار جمعآوری کمکهای مردمی برای استانهای سیلزده قرار داده است و علاوه بر آن بخشی از لباسهای بوتیکش را نیز بستهبندی کرده و به مناطق سیلزده فرستاده. در این مسیر تعداد زیادی از اهالی منطقه «جوادآباد مطهری» استان البرز را نیز با خودش همراه کرده است در همان روزهای اول حادثه سیل به مسجد منطقهشان رفت و اعلام کرد: «هر شخصی تمایل دارد به سیلزدگان کمک کند فردا ساعت ۸ صبح به مغازه من بیاید.» فردای آن روز مغازه لباسفروشی او از همیشه شلوغتر بود، نه اینکه برای خرید آمده باشند نه! این بار برعکس بود هر شخصی که وارد میشد چند دست لباس دستش گرفته بود و وارد میشد.
تخصصی بستهبندی میکنیم
«اکرم بانو زنگنه» خانم ۵۳ ساله ساکن شهرک اوج جوادآباد استان البرز است. او در منطقه خودشان «دستکمی از کدخدا ندارد.» این را خانمهایی میگویند که داخل مغازه او نشستهاند و در حال ملحفه کردن لحاف و پتو برای ارسال به مناطق سیلزده هستند.میگویند: «اکرم بانو حدود دو ماه است که همه زندگی خودش را تعطیل کرده و یکلحظه از کمک به مردم سیلزده غافل نشده است. اکرم خانم درحالیکه بستهبندیهای جدید را روی یکدیگر میچیند توضیح میدهد: «۴۵ روز اول حادثه تلاش کردیم لباسهای مرتب و تمییز را به کمک اهالی بستهبندی کنیم و یک کامیون بزرگ همراه با یک وانتبار، لباس و مایحتاج اولیه از همین مغازه به مناطق سیلزده فرستاده شد اما حالا ۲۰ روزی است که به فکر تهیه رختخواب و زیرانداز هستیم.»
هدیه ما را بپذرید
تخصص خانم زنگنه در بستهبندی لباسهای اهدایی به سیلزدهها کار او را ویژه کرده است. علاوه بر اینکه مغازه خود را محل انبار و جمعبندی لباسها کرده، همه لباسهایی که از مغازه او خارج میشود تا به دست سیلزدگان برسد دارای برگه شناسایی هستند. خانم زنگنه روی هر بسته مشخصات لباسها را نوشته است و توضیح داده که چه رنج سنی میتواند از این لباس استفاده کند. زنگنه معتقد است با این شیوه خیلی از لباسها بدون استفاده نمیماند و به دست صاحبان اصلی آن میرسد.
سرما از تنم بیرون نمیرود
خانم زنگنه مرتب بستهبندیها را کنترل میکند و پارچههای مناسب را برای ملحفه کردن پتو و لحاف به همسایهها میدهد که کارشان زودتر پیش برود. «فاطمه عبدالملکی» یکی از همسایهها که امروز بهصورت داوطلبانه برای کمک آمده است میگوید: «چند روزی است که حالوروز اکرم خانم بهتر شده است. تا همین دو هفته پیش آنقدر بههمریخته بود که سرما از تنش بیرون نمیرفت خودش را وسط سیل احساس میکرد بهقدری ناراحت بود که انگار همه خانوادهاش گرفتار سیل شدهاند.» اکرم بانو همانطور که چشمانش پر و خالی میشود میگوید: «چند روز اول که صحنههای سیل را در تلویزیون میدیدم حس میکردم همه جای خانهام نم گرفته است تمام وجودم سرد شده بود. دلم میخواست هر چه لباس و رختخواب دارم برایشان بفرستم؛ اما مگر من چقدر لباس و رختخواب داشتم؟ پس تصمیم گرفتم کاسبی را تعطیل کنم و از دوستانم و اهالی منطقه و حتی چند منطقه آنطرفتر خواهش کنم تا کمکهایشان را به مغازه من بیاورند تا بتوانیم آنها را ساماندهی کنیم. از همان روز اول دو ماشین لباسشویی از صبح تا غروب کار میکرد تا لباسها را بشوید. خیلی از لباسها را نیز به دلیل فرسودگی نفرستادیم. ما تلاش میکردیم شأن استفادهکنندگان از لباسها حفظ شود. در مدت ۲۰ روز اول حادثه حتی فرصت نمیکردم کارهای ضروری منزل خودم را انجام دهم؛ اما حالا دلم کمی آرامگرفته.
خانمی که در حال ملحفه کردن پتو است و تند تند سوزن را به پتو میزند بدون اینکه نگاهی بهجای سوزنش بیندازد میگوید: «اکرم خانم چند سالی است که خودش نانآور خانه شده. خانم زنگنه با شنیدن این جمله از زبان خانم همسایه انگار غصه میدود توی صورتش دلش نمیخواهد خیلی توضیح دهد اما فقط به گفتن چند جمله اکتفا میکند: «همسرم مرد زحمت کشی بوده و هست؛ اما متأسفانه به دلیل بیماری کلیوی و قلبی فرصت کار کردن را از او گرفته شد. بیش از ۱۱ بار زیر تیغ جراحی رفته است همسرم برای زندگی ما خیلی زحمتکشیده، خدا رو شکر که تنم سالم است و میتوانم کارکنم.
معلم نازنین من
میپرسم اینهمه حس مسئولیت نسبت به هم نوع از کجا میآید؟ وقتی خود شما درگیر تأمین مخارج زندگی هستید چطور میتوانید وقت و انرژی برای دیگران بگذارید؟ با آرامش میگوید: «حسابوکتاب زندگی همیشه هست هر چه بیشتر از مال دنیا داشته باشی حساب و کتابت سختتر میشود. راستش ما از کودکی با حس مسئولیت نسبت به جامعه بزرگ شدیم و در این راه من معلم نازنینی داشتم. معلمی که روزگاری نهتنها عشق من بوده و هست بلکه چشموچراغ این محله هم بود. برادر شهیدم را میگویم «علی زنگنه» از همان نوجوانی همیشه برای کمک به مردم سر از پا نمیشناخت وقتی جوان بود انقلاب شد. همان موقع معلم ورزش مدرسه بود و شاگردهایش خیلی دوستش داشتند. همیشه کنار مردم بود. بهعنوانمثال در بحبوحه انقلاب ضدانقلابها برای مخالفت با مردم رنجدیده و خواهان برافتادن حکومت شاهنشاهی، زمینهای زیر کشت گندم کشاورزان را آتش میزدند تا از انقلابی گری خود دستبردارند. هرچند این اتفاقها بیشتر تهدید بود و با حمایت جوانهای انقلابی و نگهبانی شبانهروزی کمتر این اتفاق افتاد. همان موقع برادرم علی زنگنه یک جمع بزرگی را هدایت کرده بود من هم همراه آنها بودم سوار اتوبوس میشدیم راه میافتادیم برای کمک به کشاورزانی که در حال برداشت محصولات کشاورزیشان بودند تا هم کمکی کرده باشیم و اما محصول یکساله آنها را از آتش نجات دهیم. من آن موقع ۱۲ ساله بودم تمامکارهای برادرم علی جلوی چشمم هست و از خاطرم محو نمیشود یک روز که برای کمک به کشاورزان رفته بودیم درراه بازگشت اتوبوسمان داخل چاله افتاد و دیگر تکان نخورد. ماه رمضان بود و هرلحظه بهوقت افطار نزدیک میشدیم. اتوبوس ما کنار روستایی بهگلنشسته بود که اهالی آن بسیار فقیر بودند خوب یادم میآید باوجود فقری که در آن روستا حاکم بود هر یک از اهالی نانی و چایی از منزل آوردند وهمان جا کنار جاده ما به ما افطاری دادند.
بانی می شود برای جشنها
خانم دیگری از آنسوی مغازه درحالیکه سوزن لحافدوزی را نخ میکند و چشم به سوراخ سوزن دوخته است میگوید: «شما باید نیمه شعبان اینجا میآمدید اکرم بانو چنان جشن مفصلی را در مسجد محله راهاندازی کرده بود که کوچک بزرگ تعجب کرده بودند البته مبالغ جشن را خودش هزینه نمیکند، بنده خدا خودش چیزی ندارد؛ اما تا دلتان بخواهد اعتبار و آبرو دارد. اکرم خانم از کودکی در این محله بوده و همه به او اعتماد دارند و در برگزاری جشنهای مذهبی خیران محلی فقط مبالغشان را بهحساب اکرم خانم میریزند.
بازهم چشمانش پر میشود از اشک؛ اما این بار اشکهایش را جلودار نیست: «بازهم میگویم علی برادر شهیدم این راه را جلوی پایم گذاشت خودش خیلی دلسوز مردم بود. تازه میفهمم که چرا هر جا میرفت دست من را هم میگرفت و میبرد حتی در جلسههایی که روزهای اول انقلاب برای حمایت از مردم تشکیل میشد من را با خودش میبرد تا من هم یاد بگیرم. وقتی میخواست به جبهه برود باید از محل کارش مرخصی میگرفت رئیسش به او مرخصی نمیداد. بهانه آورده بود که میخواهد به ماهعسل برود، ماهعسل او عملیات رمضان بود در آن عملیات ترکش خورد.
ما برای وصل کردن آمدیم
خانم «فاطمه فریدون پور» از دوستان نزدیک اکرم خانم است میگوید: «تا دلتان بخواهد اکرم بانو اهل صلح دادن بین اهالی است خدا رو شکر همسایهها رویش را زمین نمیاندازند همه قهرها را آشتی میدهد حرف که به اینجا میرسد خانم زنگنه خاطرهای دیگر از برادر شهیدش میگوید: «برادرم علی هیچوقت اهل قهر کردن، ناراحت شدن از دست همسایه و اهالی محله نبود. پیرمردی در همسایگی ما زندگی میکرد که بسیار عصبانی بود و هیچکسی جرئت نداشت به در حیاط خانه او نزدیک شود. بهطور اتفاقی ماشین برادرم به درختی که نزدیک خانه پیرمرد بود برخورد کرد پیرمرد بهقدری عصبانی شد که دستش را بالا برد و سیلی محکمی به گوش برادرم زد. علی طرف دیگر صورتش را جلو برده و گفته بود اینطرف صورتم را هم بزن شما آنقدر بزرگوارید که فکر میکنم پدرم هستید فکر میکنم «آقاجانم» زده توی گوشم.
دو ماه است که مهمانم شده
بعد از عملیات مسلم ابن عقیل وقتی برادرم بردوش مردم تشیع میشد. پیرمرد معروف به عصبانی بودن در محله، کفشهایش را از پا درآورده بود و زده بود زیر بغلش و پابرهنه به دنبال پیکر برادر شهیدم میآمد درحالیکه اشک میریخت و زیر لب میگفت: «پسرم بود پسرم.»
خانم زنگنه حالا اشکهایش را پاک میکند و درحالیکه خنده میدود توی صورتش میگوید: «خدا را شکر میکنم امروز همانجایی ایستادهام که برادرم میخواست این دو ماه هرلحظه کنارم بود. اسفند دود کن را روی سر تکتک خانمها میچرخاند و دود اسفند را فوت میکند عطر اسفند و صلوات در هوا میپیچد.