با گردباد خانه به دوش از وطن بگو
با من که سالهاست غریبم سخن بگوبا هر کسی نمیشود از راز عشق گفت
من نیز عاشقم غم خود را به من بگوما همنشین جام می و باده نیستیم
با شمع سینهسوخته از سوختن بگوبا تیشه نیز راه به دلهای سنگ نیست
این نکته را به سادگیِ کوهکن بگو
با من که سالهاست غریبم سخن بگوبا هر کسی نمیشود از راز عشق گفت
من نیز عاشقم غم خود را به من بگوما همنشین جام می و باده نیستیم
با شمع سینهسوخته از سوختن بگوبا تیشه نیز راه به دلهای سنگ نیست
این نکته را به سادگیِ کوهکن بگو
دیگر بس است هرچه دم از پیرهن زدیم
ای عشق حرف تازه بزن از کفن بگو