سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / اشعار معارفی / شعر/ صدایی آشنا

شعر/ صدایی آشنا

گاهی میانه دنیا در عمق شب
امری عجیب هست که درکش نمی کنم

در قعر غفلت و طلب عافیت غریق
گرمای رختخواب که ترکش نمی کنم

دستی لطیف یا که صداییست آشنا
بیدار می شوم که هیچ! رهایش نمی کنم!

در کسری از به هم زدن چشم می پرم
جوری که زبان قاصر است و بیانش نمی کنم

آنقدر عاشقانه است و همانگونه دلنشین
او مادر است، جز این صدایش نمی کنم

پرواز می کنم به هوایش چو قاصدک
فارغ از این جهان که نگاهش نمی کنم!

مبهوت می شوم که به این خوبی و صفا
با من چه کار داشت که یادش نمی کنم

بازم جدا ز خود و خویش می کند
با صد بهانه که پیداش نمی کنم

امیدوارتر ز پیش، پیش چشم او
در وضع و حالتی که خیالش نمی کنم

از جام چشم چشم نوازش که چشمه ای است
می نوشم و زلب، جدایش نمی کنم

این ها که گفتمش همه وصفی زعیش ماست
دردیست که بی یار دوایش نمی کنم

با هرنگاه خود همه سو می کشاندم
تسبیح می کنم وَ سوالش نمی کنم

آخر خودش می کُشدم با محبتش
نفسی که نیست را که فدایش نمی کنم

با این همه محبت و لطف و عنایتش
کاری بزرگ نیز برایش نمی کنم!

عمری کنار و گوشه فرش سرای او
جاییست که هیچ گونه رهایش نمی کنم

 

جویان

اردیبهشت ۹۸

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/ ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت

گرد قدم زائرت، از غایت رفعت

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.