مدتهاست که اهالی سینما و فرهنگ کشورمان پاسخی جز سکوت برای این سئوالات ندارند و در سکوت به تماشای ذبح شدن فرهنگ و هنر کشور و سقوط سلیقهی تماشاگر ایرانی نشستهاند.
«تگزاس2» جای «متری شیش و نیم» را در جدول فروش هفتگی سینمای ایران گرفت تا مجددا شاهد قرار گرفتن یک کمدی مبتذل در صدر فیلمهای پرفروش هفته باشیم. هرچند فیلمهایی نظیر «تگزاس» حداقلهای یک فیلم بد را هم ندارند و نباید ساحت نقد را با پرداختن به آنها خدشهدار کرد، اما مسئلهی شبه ژانر کمدی مبتذل این سالهای سینمای ایران، مسئلهای نیست که بتوان به راحتی از آن گذشت. با توجه به این که در سالهای اخیر تعداد قابل توجهی کمدی مبتذل ساخته شده است، جدیترین خطری که این یادگاران فیلمفارسیهای سخیف قبل از انقلاب ایجاد میکنند، تغییر ذائقهی مخاطب ایرانی است.
فیلمهای اصطلاحاً کمدی سالهای اخیر سینمای ایران، فرق چندانی با هم ندارند و دستور ساختشان تقریبا یکسان است. برای مثال فیلمساز کاسبکار مجموعهی «تگزاس»، پروژهاش را اینطور کلید زد: دو بازیگر(؟) از فیلم پرفروش و مبتذل «خوب، بد، جلف» استخدام کرد و از روی یک کمدی سخیف و پرفروش دیگر که «من سالوادور نیستم» باشد، فیلمبرداری در برزیل را کپی کرد. آخر فیلم هم حمید فرخنژاد را چند دقیقه رقصاند تا تیزرهای شنگولتری از فیلم دربیاید. «تگزاس1» از همان صحنهی اول با شوخیهای جنسی شروع شد و بعد از چرخ زدن در خیابانهای برزیل و نشان دادن یک زن چشم رنگی برزیلی در کنار بازیگران ایرانی، فیلم با تداعی ماچ و بوسه در خارج قاب به پایان رسید؛ دریغ از حداقل استانداردهای یک فیلم سینمایی و صرفا با اتکا بر شوخیهای بیمزهی کلامی.
اوضاع «تگزاس2» که هفتههای ابتدایی اکرانش را میگذراند، حتی از قبلی هم بدتر است. پدر و مادر دو_به اصطلاح_شخصیت اصلی فیلم، در غیاب آنها ازدواج موقت کردهاند تا با بازگشت فرزندانِ به برزیل سفر کردهشان و مواجه آنها با این اتفاق، فیلم با شوخیهای شرمآور و جنسی حول این قضیه پیش برود. هیچ فیلمنامه، بازیگری و کارگردانیای در کار نیست. فیلمساز فقط برای ضبط شوخیهای کلامی مشمئزکننده از دوربین استفاده کرده است؛ با این تفاوت که اینبار به جای حمید فرخنژاد، مهدی هاشمی در فیلم میرقصد.
فیلم البته یک پیشرفت هم داشته است. فیلمساز اینبار سعی کرده تهی بودن فیلمش از هرگونه ارزش فنی و محتوایی را با شعارها و متلکهای سیاسی و فرهنگی جبران کند. شعارهایی که نسبتشان با فیلم، ما را یاد نسبت ادعاهای سلبریتیها، با سواد و شخصیتشان میاندازد.
فیلم پر است از ویدئو کلیپهایی که قرار است 90 دقیقه زمان فیلم را پر کنند. از ویدئوکلیپ خیابانها و ساختمانهای تهران و ویدئوکلیپهای تعقیب و گریز گرفته تا ویدئوکلیپ رقص چهارشنبه سوری ( اینجاست که به جای فرخنژاد، هاشمی میرقصد). در هنرستانها دانشآموزانی را میشود پیدا کرد که بهتر از عوامل فیلم میتوانند تدوین کنند و دوربین دست بگیرند. فیلم آنقدر عجلهای و بساز بفروشی است که شخصیتهای فیلم به ادعای خودشان “مثل سگ” کتک میخورند اما هیچ اثری از جراحت روی صورتشان دیده نمیشود؛ عوامل فیلم حتی زحمت پنج دقیقه گریم اضافه را هم به خود و بازیگرانشان ندادهاند. در جایی دیگر، یکی از بازیگران فرعی که با ماشین تصادف کرده و بیهوش روی زمین افتاده، به وضوح در حال خندیدن است. احتمالا کارگردان در طول فیلم یک بار هم کات نداده و هیچ صحنهای دو برداشت نداشته است.
علاوه بر این نکات، فیلم سند خودباختگی فرهنگی فیلمسازش است. او از ایران بیژامه، فحش و ناسزا، چهارشنبهسوری و تعصبات بیجا را به مهمان برزیلی (همان زن چشم رنگی) فیلم نشان میدهد و از طرفی به خودش اجازه میدهد که حتی با سعدی شوخی سخیف کند. انگار سفر کوتاه فیلمساز به برزیل برای ساختن «تگزاس1» کار خودش را کرده و دل آقای فیلمساز در فرنگ جا مانده و عن قریب است که فیلش مجددا یاد هندوستان کند. این اتفاق به زودی رخ میدهد و در آخر فیلم از زن برزیلی میشنویم که برادرش در برزیل گیر آدم بدها افتاده و آنها باید برای نجاتش به برزیل بروند؛ این یعنی بازگشت به برزیل و نوید فیلم فاخر «تگزاس3»؛ باید دید که اینبار به جای مهدی هاشمی که خودش به جای فرخنژاد رقصیده بود، چه کسی در «تگزاس3» خواهد رقصید.
با همهی این تفاسیر، این روزها «تگزاس2» با همهی ابتذالش در صدر فروش هفتگی سینماهای ایران قرار گرفته تا احتمالا در پایان اکران و با فروش چند میلیاردی آن، عوامل فیلم بتوانند مقاصد ضد فرهنگیشان را پشت این ادعاهای شارلاتانی پنهان کنند که فیلمشان را مردم پسندیدهاند، آنها برای مردم فیلم میسازند، جایزهشان را از مردم میگیرند و از این دست لاطائلات؛ اما چه عواملی در سالهای اخیر سینمای ایران موجب شده است که شبه ژانر کمدی مبتذل جنسیتزده، بیشترین فروش را به خود اختصاص دهد؟ ژانری که تبدیل به یک تجارت کمخطر برای سرمایهگذارانی شده است که دغدغهی فرهنگی ندارند و اگر برای پولشویی به سینما نیامده باشند، در بهترین حالت فرهنگ و هنر را
فدای سود شخصیشان میکنند. سال 95 بود که یکی از سرمایهگذاران مطرح سینما و سریالهای شبکه خانگی، به اتهام دست داشتن در اختلاس بزرگ صندوق فرهنگیان دستگیر شد؛ در همان ایام رئیس فراکسیون مبارزه با مفاسد اقتصادی خبر از وامهای کلان و مشکوک تهیهکنندگان سینما داد. چقدر حضور این دست سرمایهگذاران با نفوذ در سینما و نقششان در اکران و توزیع ، بر فروش حداکثری فیلمهای مبتذل کمدی تاثیرگذار بوده است؟
نکتهی جالب و قابل اعتنای دیگر این است که تعدادی از همین سرمایهگذاران مشکوک، ید طولایی در سرمایهگذاری فیلمهای ژانر نکبت هم دارند. ژانر سیاهنمایی که در ایران جز اعدام و خیانت و اعتیاد سراغ ندارد و در پس ژست روشنفکریاش، مهاجرت را ترویج میدهد.
وضع نا به سامان اقتصادی از یک سو و بازار داغ تحقیر و دروغپراکنیهای همه روزهی رسانههای معاند داخلی و خارجی از سوی دیگر، اذهان عمومی را در کشور ما خسته و مشوش کرده است. این ذهنهای خسته، در سینما بیش از هر چیز نیاز به خندیدن و کمدی دارند؛ اما تماشاگران در سینما، یا با ژانر نکبت و اعدام مواجه میشوند، و یا با سینمای سخیف به اصطلاح کمدیای که هیچ کدام از فیلمهایش با هم فرقی ندارند. تماشاگر ایرانی به ناچار فیلم کمدی را انتخاب میکند، فیلمسازان نابلد و بسازبفروش زیادی هم از این نیاز مخاطب سوءاستفاده میکنند و حاصلش میشود فروش آنچنانی کمدیهای سخیف.
در سالهای اخیر دو لبهی قیچی تغییر و تخریب ذائقهی تماشاگران سینمای ایران، دو ژانر نکبت و کمدی مبتذل بودهاند. فیلمهایی که به ظاهر دو قطب مخالفند اما در واقع یکدیگر را تکمیل و تقویت میکنند؛ مهمترین شاهد این ادعا هم مشترک بودن عوامل این دو ژانر به ظاهر متضاد، اعم از بازیگر و سرمایهگذار و … است. کاری که عوامل این فیلمها انجام میدهند، سوءاستفاده از نیازهای برآمده از شرایط نا به سامان فعلی است. آنها شاید در دیالوگها و صفحات مجازیشان شرایط را نقد کنند، اما حقوقبگیر همین شرایط هستند و بهبود وضعیت روانی، اقتصادی و فرهنگی کشور به ضرر آنهاست. در این شرایط ساخته شدن «تگزاس»ها و «خوب،بد جلف»ها و «نهنگ عنبر»ها و «من سالوادور نیستم»های بعدی طبیعی است؛ سئوال اینجاست که سیاستگذاران فرهنگی ما چه برنامهای برای نجات سینمای ایران دارند؟ نقش نظارتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در زمینههای هنری و فرهنگی سینما چیست؟ چه ارگانی بر سلامت منابع و چرخش مالی سینمای ایران نظارت دارد؟ چه کسی قرار است با سینمای وطنفروشی که نیازهای تماشاگرش را به بازی میگیرد برخورد کند؟ تا کی میتوان به انگشتشمار فیلمهای خوبی که حاصل سیستم نبوده و استثنا هستند دل خوش کرد؟
در این میان مافیای ابتذال سینمای ایران، هرگونه صدا و جریان مخالفی را حتی در رسانهی ملی خفه میکند. همه مسعود فراستی را به عنوان جدیترین مخالف کمدیهای مبتذل و همچنین ژانر نکبت سینمای ایران میشناسند؛ چندی پیش در یک برنامهی تلویزیونی با حضور او، مجری جوانی که سابقهی شرکت در پروژههای سینمایی مبتذل را داشته است، در واکنش به نقد فراستی به یکی از همین فیلمهای سخیف پرفروش، توهین به این منتقد را به جایی رساند که مسعود فراستی برنامهی زنده را ترک کرد. چه کسی قرار است اختاپوسی را که بازوانش حتی به صدا و سیما و دولت رسیده است، برای همیشه از سینمای ایران کنار بگذارد؟ راستی چرا پس از اختلاس صندوق فرهنگیان، یکی از وزرایی که بار سفر را از کابینه بست، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود؟ وزارت ارشاد کجا و صندوق فرهنگیان کجا؟
مدتهاست که اهالی سینما و فرهنگ کشورمان پاسخی جز سکوت برای این سئوالات ندارند و در سکوت به تماشای ذبح شدن فرهنگ و هنر کشور و سقوط سلیقهی تماشاگر ایرانی نشستهاند.