سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / اگر درکاروان حسین ص بودم (9)

اگر درکاروان حسین ص بودم (9)

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر من، یک کاروانی بودم[1]

… آری! با پیوستن حرّ، جمع یاران تکمیل شده‌بود و دیگر سخنرانی‌های امام ع در لشکر باطل کارگر نبود. آن‌هایی که یک زمانی چون عمر سعد، محبّ حسین ص بودند و نیز عده‌ای که برای مولا نامه دعوت نوشته ‌بودند، اکنون اعضاء و جوارحشان بر آنچه در دل‌هایشان بود، شهادت نمی‌داد. گویی خداوند بین اعضاء و جوارح و قلوبشان حائل شده‌بود[2] و دیگر نمی‌توانستند نسبت به فرزند رسول الله ص و فرزند علی ع و فاطمه س رحم و شفقت داشته باشند. قلوبشان با مولا اما سیوفشان علیه ایشان بود و قرارداده شدن دیوار بین قلب و اعضاء، دامن‌گیر کسانی‌ است که دعوت خدا و رسولش را برای احیاء شدن استجابت نکنند و این فتنه‌ها تنها به ظالمین امت اصابت نخواهد کرد.[3]

با پرتاب تیرهایی از جانب لشکر دشمن، نبرد آغاز شده بود و یاران، تک تک و یا چند نفره، به خدمت مولا می‌رسیدند و اذن میدان می‌گرفتند و آقا نیز با لبخندی رضایت گونه، اذن می‌دادند. ما یاوران حسین ص، سرهایمان را به سوی آسمان گرفته و به خدا سپرده بودیم و هیچ واهمه‌ای از سپاه چندین هزار نفری مقابل دیده ‌نمی‌شد.

همگی در حمله به سپاه دشمن، عمق سپاه را تا نابودی جمعیت جبهه باطل و شجره خبیثه در پایان تاریخ دنیا هدف قرار داده بودند و با پیوند دادن خونشان با خون ثاراللهی حسین ص، مسیر حق را در ظلمات زمین وتا سرانجام دنیا و تا نشئات دور دست، روشن می‌کردند.

آری! دیگر لحظه مفارقت فرا رسیده یود. مدام جملات امامم را به خاطر می‌آوردم ؛

«گویا هرگز دنیایی وجود نداشته و آخرت، همیشگی است»[4]

«مرگ پلی است که شما را به بهشت می‌رساند و دشمنانتان را به جهنم»[5]

آیا امام ع از ما راضی شدند؟ آیا خوب یاوری بودیم؟ یاوران، موقع رفتن به هم سفارش می‌کردند که؛ امامتان را به خوبی یاری کنید. امام ع نیز در لحظه مفارقت اصدقاء، بر بالینشان حاضر می‌شدند و گاه، سرشان را به دامن می‌گرفتند و با نگاهشان و کلامشان از سربازی آنان تشکر می‌کردند. از پل مرگ به سلامت عبور کنید که تا ساعاتی دیگر، من نیز به شما خواهم پیوست.

جمع شهداء به تدریج تکمیل می‌شد و همگی تک به تک یا چند نفری، دست در دست هم و پرنده‌تر از پرندگان و مرغانی سبک بال، پر می‌کشیدند. و در این میان، زیبنب س را می‌دیدم که برتمامی صحنات مادی و آسمانی کربلا شاهد بود.

آقا علی اکبر امام حسین ص نیز در حال آمدن به میدان آمدن بودند. با خروج او از خیمه، ناله‌های پر احساس اهل حرم و حتی ملائکه آسمان به اوج رسیده بود. جوانی که در تشیع و تبعیت از اهل بیت ع و حتی در چهره و رفتار ظاهری، به شهادت مولایمان، شبیه‌ترین انسان‌ها به رسول الله ص بود. وجود ایشان چه عبرت زیبایی برای هریک از محبین اهل بیت ع بود که عمری را در مسیر اشبَه شدن به رسول الله ص طی‌کنند و در پایان عمر، نه تنها ملائکه خدا، بلکه اهل بیت ع نیز شهادت بدهند که آن‌ها شبیه‌ترین‌اند. شدت اتصال علی اکبر ع آنقدر به وجود مولا شدید بود که هنگام شهادت، آقایمان حتی کنارش خوابیدند و گویی می‌خواستند همراه او جان مبارکشان را به جان آفرین تسلیم کنند و این رفتار امام ع تاکنون در هیچ‌یک از شهداء کربلا اتفاق نیافتاده بود.

دیگر نوبت عباس علی ع آقا ابالفضل العباس بود. او که همیشه دنبال سقایی برای کاروانیان بود، مولایمان ایشان را برای آب آوری، به سوی نهر علقمه فرستادند.

شهداء و همه خوبان به تماشای رفتارهای او خیره شده‌بودند وگویی می‌خواستند؛ از اهداف او، از ایمانیات او، از لحظه لحظه روحیات و امیال او و از اخلاق و اعمال او تغذیه شوند و درس بگیرند. یکی از شیعه‌ترین خلایق عالم می‌خواست در محضر امامش رفتار انجام دهد و از این زاویه، روز عاشورا گویی یک نمایشگاه بزرگ بود. نمایشگاهی از بهترین محصولات ساخته شده به دست مبارک امام ع. آری! ابالفضل ع به سوی علقمه می‌رفتند. شیعه‌ای که سطح تربیتی او فراتر از همه اهل کاروان بود، می‌رفت که برای فرزندان و اهل خیام، آب بیاورد. نمی‌دانم که در این ماجرا و در فرات، چه نعمت و حکمتی نهفته ‌بود که پس از پر شدن مشک‌هایش از آب و در برگشت از فرات، چهره‌اش عظمتی عجیب به خود گرفته بود و همگی شاهدان، ظهور ابالفضلی دیگر را شهادت می‌دادند. گویا به معدن عظمت خدا وارد شده‌ بود و سرانجام با تیر کینه و نیزه‌ها و شمشیرهای بی‌امان دشمنان، در حالی که برخلاف همیشه مولایش را «برادر» صدا می‌زد، به خیل دوستان پیوست.

با پیوستن آقا ابالفضل العباس به جمع یاران شهید، زمین و آسمان دنیا تیره‌تر شده بود. دیگر مولای خوبی‌ها تنها شده‌بودند و در حالی که دو دست مبارکشان را بر کمر گرفته بودند، با حس مظلومیتی عجیب تک تک یاران را صدا می‌زدند. کجایی حرّ! کجایی ظهیر! کجایی عون! کجایید ای بهترین انصار من و انصار رسول الله!

همگی جن و ملَک و همگی ما دوست داشتیم؛ به دنیا بیاییم و هزار بار دیگر مولا را  نصرت کنیم و در محضرش کشته شویم. و این، امتحانی عظیم برای همه بشریت بود و به جنّ و ملک اذن میدان و به ما نیز اذن رجعت داده‌ نمی‌شد. امام ع برای اینکه بتوانند از کوچک‌ترین نور رحمت و شفقتی که در دل لشکر باطل وجود داشت نیز بهره بگیرند و آنان را به سوی نور بکشانند، علی اصغرشیر خوارشان را نیز در مقابل همگان در دست گرفتند و از کفار، تقاضای آب نمودند. اما فایده‌ای نداشت و حنجر نازک و نازنین  او در کمال حیرت همگان، به طریقی دیگر و با تیری سه شعبه سیراب شد. مولایمان خون علی اصغرشان را به سوی آسمان می‌پاشیدند و ملائکه الله اجازه نمی‌دادند که قطره‌ای از آن خون به زمین کربلا بریزد. شاید از اول تاریخ بشر، چنین اتمام حجتی بر هیچ قوم ظالمی واقع نشده بود و دیگر امام ع از آن‌ها مایوس شد و کسی نمی‌خواست بر کشتی نجات حسین ص وارد شود.

دیگر تاب دیدن بی یاوری مولا وجود نداشت. صدای مظلومانه «هل من ناصر ینصرنی» امام ع، در کربلا و حتی در گذشته و آینده تاریخ بشر می‌پیچید. ای پاک طینتان و ای آزادگان بشریت، راه نصرت من، همیشه به روی شما باز است. بیایید بیایید. گروه گروه بیایید و در کشتی نجاتم وارد شوید.

کسی نمی‌توانست به صحنه افتادن مولا از اسب، نزدیک شود و یا  بنگرد. مولایی که با جاذبه عجیب وجودیش، کوچکترین نوری که نشان از مادرش داشت را به سوی خود و به سوی مادر می‌کشاند، هم‌اکنون می‌خواست از دنیا کنده شود و به سوی جنت مادرش بشتابد. اصلا جاذبه حبّ حسین در ارکان تمام موجودات و تمامی حیوانات دیده می‌شد و حتی حیوانات سپاه دشمن نیز پای بر زمین می‌کوبیدند. ملائکه الله و اهالی آسمان‌ها همگی از مصیبت اشرف اولاد آدم در فغان و در حیرت بودند[6] زمین و آسمان دنیا و حتی دیگر آسمان‌ها در اضطراب و لرزش عظیم و عجیبی بودند و گویی آسمان‌ها می‌خواست از این مصیبت عظیم و سنگین شکافته و پاره پاره شود. و سرانجام این صدای آرامش بخش امام در لحظات آخر بود که در تمام عالم منتشر بود و به همه چیز صبر و آرامش می‌داد؛   «…صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثين مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودٌ غَيْركَ صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ يا مُحْيِى الْمَوتى يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ اُحْكُمْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ وَاَنْتَ خَيْرُالْحاكِمينَ»[7]

«…در مقابل قضا و قدر تو شكيبا هستم اى پروردگارى كه بجز تو خدايى نيست . اى فريادرس دادخواهان كه مرا جز تو پروردگارى و معبودى نيست . برحكم و تقدير تو صابر و شكيبا هستم . اى فريادرس آنكه فريادرسى ندارد، اى هميشه زنده اى كه پايان ندارد. اى زنده كننده مردگان . اى خدايى كه هركسى را با اعمالش مى سنجى ، در ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى».       بِسْمِ اللّه وَبِاللّه وَفِى سَبيلِ اللّه وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّه

[1] . زیارت وارث : ….یا لیتنی کنت معکم فافوز معکم

[2] . [انفال24] ص179 ـ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزي فرا خواندند كه به شما حيات مي‏بخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمي و دلش حايل مي‏گردد، و هم در نزد او محشور خواهيد شد.

[3] . [انفال25] ص179 ـ وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ    و از فتنه‏اي كه تنها به ستمكاران شما نمي‏رسد بترسيد و بدانيد كه خدا سخت‏كيفر است‏.

[4] . متن نامه کوتاه امام ع به محمد حنفیه، پس از ورود به کربلا . كامل الزيارات ، ص 75.

[5] . لهوف ، ص 89. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 9.

[6] . فرازی از زیارت عاشورا : و جلّت و عظمت مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات

[7] . لهوف ، ص 110.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

دعاي ندبه مهدي ياوران

چراشما پنهان شديد؟

محور مقاومت برآمده از واقعه کربلا است غرب باید نگران گسترش این تفکر باشد

بزرگ‌ترین مثال برای تأثیرگذاری واقعه کربلا، انقلاب اسلامی ایران است

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.