در ایام ولادت حضرت عباس(ع) خواندش خالی از لطف نیست
بخوان اما ناراحت نشو:
دوستان بخونید ببینم چشمی خشک میموونه..؟
یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت:
دو ماه پیش با خواهرم کربلا بوديم،
تو صحن حضرت عباس «ع»بودیم،
مداح هم داشت روضه میخووند . . .
یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت:
عباس دروغ میگه،
عباس دروغ میگه . . .
مداح ارومش کرد گفت:چی شده?
گفت:من بعد 25 سال بچه دار شدم،
الان که 19 سالشه رفته تو کما،
با خودم گفتم درمون دردش عباسه،
از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده . . .
دروغ میگن که عباس حاجت میده،
مجلس بهم ریخت . . .
فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم،
دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد . . .
با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره . . .
دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش وا ساده بود دستشو گرفت گفت:
بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن،
میخوام بگم غلط کردم . . .
(گریه میکردو میگفت)
میگه همه رفتیم،
مداح گفت حاجی چی شده?
گفت خانوومم زنگ زد گفت:
چوون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم،
میگه همین که کشو رو کشیدن بیروون دیدیم رو نایلوون بخار نشسته،
سریع اوردنش بهش شوک دادن بعد چند دقیقه به هوش اومد . . .
پسرموون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت:
بابای من کجاست؟
گفتم بابات کربلاست . . .
گفت:بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد تو خوابم گفت:
پسرم بلند شو . . .
به بابات سلام برسوون بگو . . .
ابروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود ،
چرا دوباره ابروی منو بردی?
برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه . . .