بسم الله الرحمن الرحیم
اگر من، یک کاروانی بودم…[1]
…پس از نماز، امام خوبیها، رو به یاران ایستادند و لبان مبارک به سخن گشودند :
«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السرّاء و الضرّاء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوه و علمتنا القران و فقهتنا فی الدین و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و لم تجعلنا من المشرکین»
امام ع در فضای از شکر و حمد خدا که تا بحال چنین حمدی نشنیده بودم، کلام را آغاز کردند و سپس فرمودند ؛
من اصحابی بهتر از اصحاب خود که شما باشید، نمی شناسم. جدم رسول الله ص به من خبر داده که من به عراق خواهم آمد و در این سرزمین به شهادت خواهم رسید و هم اکنون موعدش نزدیک شده است.
این قوم بدکار، با من دشمنی دارند و من نیز به شما اذن میدهم که؛ همگی بروید و عهدی نیز از من بر ذمه شما نیست. در این شب، بروید و هریک از شما یکی از اهل بیتم را با خود ببرد. لحن کلام امام ع بسیار محکم و قطعی بود.
در روزهای همراهی با امام ع در کاروان، دلها و همه توجهات، متوجه امام ع شده بود و اکنون، ایشان با یک لحن محکم و به حالت دستور، اینطور با یاران صحبت میکردند. اول به یاران، اعلام رضایت کردند وسپس با چنان لحن محکمی اینگونه یاران را پس زدند که تاکنون نشنیده بودم. چه باید میکردیم؟
بیاختیار، نگاهها به سوی آن آقایی که از ابتدای همراهیم، سوالاتم را از او میپرسیدم، دوخته شد. آری! همگی، نگاه به عباس علی ع داشتند. ایشان نیز با لحنی قاطع فرمودند؛
” لا ارانا الله ذلک ابدا” خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد که چنین کنیم.
با لحن محکم و عاشقانه آقا ابالفضل العباس ع، مسیر کلام و واکنش یاران، مشخص شد. بنی هاشم و دیگر یاران، تک به تک، اعلام جان نثاری کردند. نور خاصی همه یاران را فراگرفته بود و انگار، لحظه به لحظه فضای کاروان، نورانیتر میشد. در طی سفر، هرگز چنین احساس سبکی و حس پروازی نداشتم.
امام ع اذن و دستور جدایی داده بودند اما یاران که گویی همگی به ایشان وصل و عضوی از اعضاء شده بودند، نمی توانستند جدا شوند. هویتی غیر از حسین ص وجود نداشت که تن به فرمان ایشان بدهد.[2] اطاعت برای کسانی جایگاه داشت که ماموم امام باشند و هویتی غیر از ایشان داشته باشند. کلام آقا عباس علی ع اینطور به ما القاء کرد که؛ نباید کسی و چیزی غیر از حسین ص باقی بماند.
اگر قرار و دستور امام ع، این باشد که؛ ایشان فردا تنها به میدان بروند، باشد؛ ایشان تک و تنها بروند ولی ما نیز عضوی از پیکر و گوشت و خون او میشویم و به میدان میرویم.
پس از واکنش عاشقانه یاران، امام ع نیز لحن کلام را تغییر دادند و فرمودند؛ ” انی غدا اقتل و کلکم تقتلون” .
در این حال، آقا زاده و فرزند مولایمان امام حسن مجتبی ع که نوجوانی نورانی بود، با یک نگرانی خاصی پرسیدند؛ آیا من نیز با شما کشته خواهم شد؟
مولایمان که گویا دوست داشتند؛ بیشتر با ایشان هم کلام شوند؛ فرمودند؛ مرگ در نظر تو چگونه است؟ با شوقی خاص فرمودند؛ “احلی من العسل”
مولا که اشتیاق وافر او را دیدند، فرمودند؛ آری! شما هم کشته خواهی شد.
نور کلام قاسم بن الحسن ع، مرا به یاد گفتگوهایی که طی مسیر با آن عالِم عجیب، یعنی عباس بن علی ع داشتم، انداخت.
آنجایی که می فرمود؛ روزی پدرم آقا امیرالمومنین ع فرمود؛
“والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بسدی امّه”[3]
بخدا قسم! فرزند ابوطالب، نسبت به مرگ، از طفل به سینه مادر مشتاقتر است. چقدر زیبا! قاسم ع با صفاتش و با حال و هوای درونیش نشان داد که؛ از گوشت و خون جدش امیرالمومنین ع و اهل بیت ع است.
گویی عباس علی ع با ذکر این کلام مولا، از روزهای قبل داشت مرا برای حس و حال این شب، آماده میکرد و نیز از آقا نقل میکرد که روزی ایشان به حارث همدانی فرمود ؛ ” یا حارث! من یمُت یرَنی”
مرگ یعنی ملاقات مولا یعنی رسیدن به مولا و برای یک شیعه، چه چیزی شیرینتر از این وجود دارد؟ شیعه برای ورود به دنیا چون پرتوی از نور، از مولایش جدا میشود و عمری را در ظلمات دنیا با تدبر، تفکر و ایمان و با جستجوی در آیات و آثار مولایش، سپری میکند تا اینکه سرانجام به اصلش میپیوندد و خداوند تمام صحنههای زندگی دنیا را برای رساندن این انوار به اصلشان طراحی و مدیریت کرده است.
الحمد لله رب العالمین و خداوند چقدر زیبا عالم را اداره میکند و به بهترین سرانجامها میرساند. نه تنها دوست داشتم خدا را حمد کنم، بلکه می خواستم فقط حمد خدا باشم.
[1] . زیارت وارث : ….یا لیتنی کنت معکم فافوز معکم
[2] . الْأَصْدِقَاءُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فِي جُسُومٍ مُتَفَرِّقَةٍ. : غررالحکم ح 2082ص 115
[3] . نهج البلاغه . قصار