توجه: جناب آقای هادی منقی ابیات ذیل را در استقبال از خاطره ای از یک شهید عزیز نگاشته اند!
رزق محرم
روایتی از بانوی مازندرانی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد
در پوششم از رنگ بندیهای متنوع استفاده میکردم، به گونهای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود میگفتم داشتن حجاب هنر نیست، اگر اینگونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاههای هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر است. .. ادامه داستان در سایت خبری فارس نیوز
هر طرف ظلمت، سیاهی، نور حق از دل جدا
پوششم الوان رنگارنگ بجز رنگ خدا
هر شهید بر ظن من خودخواه بود خودکام بود
بر زبانم طعنه بر اهل صفا، اهل حیا
تا که ماه حضرت مولای عشق طلعت گرفت
نور آمد، مَد گرفت این روح در سیل بلا
شب به خوابم امدند ساداتی از اهل بهشت
هدیه ای دادند دستم جنسش از بدر الدجی
بار دیگر مهر کردند چادری دادن مرا
از سرم بوسه گرفتند پر شد از عطر خدا
گوییا قلبم به جان تازه ای از جنس نور
قوتی تازه گرفت اما هنوز در اشتکاء
مردی از جنس خدا، راس او از تن جدا
در شبی در عالم رویا بگفتا ای فلان
من سرم دادم بماند روسری روی سرت
گر عزیز خواهی شوی محجوب باش در هر سرا
حرف های آن شهید از نور بود بر روح من چون هور بود
هجرتم داد از خودم خجلت زده از کرده ها
بار دیگر با تنی بی سر بدادم هدیه ای
در میان پارچه ای راس بریده یا خدا!
نور او از جنس زهرا (س) بود احیایم بکرد
قامتم از نور شد، مرضیِ دخت مصطفی