میگویی آقا! گوشت کیلویی 100 هزار تومان. نمیفهمی؟ چرا میفهمم. گوشت 100 هزار تومانی محصول انقلاب 40 ساله نیست. محصول انتخاب توست، نه محصول انقلاب تو. وقتی کسی را انتخاب میکنی که خانهاش 100 میلیارد تومان میارزد، وزرایی را معرفی میکند که ثروتشان هزار میلیارد است. من در مجلس یقه نعمتزاده را گرفتم و گفتم تو وزیر صنعت هستی. هزار میلیارد ثروت داشت. عضو هیئت مدیره هجده شرکت نفتی و مدیرعامل بود. باید استعفا میداد و نداده بود. شما میگویید مجلس به اینها رأی داد. من میپرسم به مجلس چه کسی رأی داد؟ مردم تهران! از چه مینالید؟ لیست امید انتخاب شد. از 30 نفر لیست امید حتی یک نفرشان رشتهاش اقتصاد نیست. مهمترین شعارشان این بود که خانمها باید بروند ورزشگاه و کنسرت و آزاد باشند. پس برای چه یقهشان را میگیرید؟ میگوید شعارم اینها بوده است. دغدغه تو را ندارد.
حمید رسایی نماینده سابق تهران در مجلس شورای اسلامی، به ایراد سخنرانی در مسجد جامع افسریه تهران در موضوع چهل سالگی انقلاب اسلامی پرداخته است. رسایی در این سخنرانی به تحلیلی درباره ریشه مشکلات امروز جامعه می پردازد و معتقد است، ریشه برخی از مشکلات امروز به خاطر ایستادگی و پافشاری ملت بر شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» است و بخش دیگری از آن حاصل مسئولانی است که یا دل در گرو غرب دارند یا از انقلابی گری پشیمان شده اند. مطلب زیر متن سخنرانی حمید رسایی است:
تقدیر و تشکر میکنیم از عزیزانی که مقدمات برگزاری این نشست و جلسه را به مناسبت چهلمین سال پیروزی انقلاب برپا کردند، بهویژه دوستان عزیز بسیج و هیئت امنا و امام جماعت محترم مسجد.
ما یکی دو روز پیش یک واجب الهی را انجام دادیم. واجب الهی حضور در راهپیمایی 22 بهمن بود. یک حضور پرشور و آگاهانه. علیرغم اینکه مردم در این 40 سال با مشکلات متعددی مواجه بودند. علیرغم اینکه از طرف دشمنان این کشور، ملت و انقلاب دشمنی دیدند. علیرغم اینکه در این 40 سال عملکرد گاهی ناصواب برخی از مسئولین را دیدند. کوتاهیها و عبورشان را از ارزشهای انقلاب دیدند. حتی خیانت برخی از مسئولین را دیدند. علیرغم بیعرضگیها و ناتوانیها، اما مردم باز سنگ تمام گذاشتند و حضور پرقدرتی در چهلمین سال انقلاب و در جشن پیروزی انقلاب داشتند. البته در کنار کوتاهیها، کمکاریها، بیعرضگیها و خیانتها قطعاً این مردم شاهد امانتداریها، تلاشهای خستگیناپذیر و دلسوزیهای مسئولین دیگری در این کشور بودند. طبیعی است اگر این مردم فقط خیانت، کوتاهی و کمکاری دیده بودند و فقط شاهد مسئولینی بیعرضه بودند، 40 سال پای این انقلاب نمیایستادند و با حضور خودشان در ظرف 40 سال درخت این انقلاب را آبیاری نمیکردند.
مردم هر دو را دیدند. البته توقع این است که هیچ مسئولی کوتاهی نکند؛ در جایگاهی که مردم به او سپردهاند خیانت نکند، خدمت به مردم را رها نکند و به خود ، زندگی و تیم و حزبش نچسبد. توقع این است که مسئولین اینگونه باشند، ولی در دوره حکومت امیرالمؤمنین(ع) هم شاهد کسانی بودیم که به دست علی(ع) منصوب شدند، اما نتوانستند با امیرالمؤمنین(ع) همراهی کنند. خلاصه مردم نشان دادند پای این نظام هستند، در حالی که دشمنان این انقلاب، اعم از دشمنان بیرونی و چهرههای پشیمان داخلی، کسانی که روزی انقلابی بودند و امروز از گذشته خودشان پشیمان هستند. اینها فکر میکردند عمر این انقلاب به 40 سال نرسد.
روزی نمایندگان مجلس ششم، یعنی پنج دوره قبل و 20 سال قبل به رهبر انقلاب نامه نوشتند که جام زهر را سر بکش. امریکا به افغانستان و عراق آمده و به زودی کار ما تمام است. ما نمیتوانیم در برابر امریکا بایستیم. جام زهر را سر بکش. یادتان هست نمایندگان مجلس ششم که اکثرشان یا فرار کرده و پناهنده شدهاند و یا در سرویسهای اطلاعاتی بیگانه مشغول فعالیت هستند. آنهایی که هم در داخل ماندهاند، همصدا با بیرونیها حرف میزنند. در کودتا و فتنه سال 1388 حضور داشتند. بعضیهایشان هم البته در مسیر مردم ماندهاند. 20 سال پیش طرف میگفت کارمان تمام است و از ترس مرگ برویم خودکشی کنیم، اما این انقلاب 20 سال بعد از آن عمر کرده است و امروز شما شاهد صدور پیام رهبر انقلاب بودید. گام دوم انقلاب.
یعنی وقتی عناصر بیرونی و پشیمانهای داخلی فکر میکردند کار انقلاب تمام است و میگفتند این انقلاب جشن 40 سالگی خود را نمیگیرد، رهبر انقلاب در حال نوشتن پیام گام دوم انقلاب بود. یعنی ما از همین الان خودمان را برای جشن دومین 40 سالگی آماده میکنیم که البته امیدواریم آن روز وجود مقدس صاحبالامر، مهدی فاطمه(عج) ظهور کرده باشند و در حضور آن امام این جشن را بگیریم. 40 سال از انقلاب گذشته است. 40 سال یک عمر است. یعنی اگر الان عزیزی در جلسه ما باشد که عمرش مثلاً 65 یا 70 سال باشد، 40 سال پیش یک جوان 30 ساله بود. اگر الان عزیزی در جلسه ما باشد که عمرش 40 سال باشد، یک مرد جا افتاده است که وقتی انقلاب پیروز شد تازه به دنیا آمده بود. ما حواسمان نیست که 40 سال را پشت سر گذاشتهایم. آن هم 40 سالی که عادی نبود. 40 سال پای یک عهد ایستادهایم.
تمام این مسیر 40 ساله گل و گلاب و خوبی نبود و پستی و بلندیهای زیادی داشت، کوتاهیها و کمکاریهایی هم بود، ولی اگر فقط کوتاهی و کمکاری بود، عمر این انقلاب به 40 سال نمیرسید. این انقلاب خیلی زودتر از این از بین میرفت. 40 سال گذشته است. بعد از 40 سال میخواهم امشب نکتهای را خدمت شما بگویم که ما امروز با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنیم. مشکلات اقتصادی و بخشی مشکلات فرهنگی. مردم ناراضیاند. پای انقلابشان هستند، اما ناراحتند. گلایه دارند. تقصیر چه کسی است؟
به نظر من مشکل ناشی از شعاری است که دادهایم. 40 سال پیش یک شعار دادیم و مشکلات امروز محصول این شعار است. این شعار را 40 سال پیش در راهپیماییها دادیم. 40 سال پیش این شعار را روی پلاکارد نوشتیم و روی دست گرفتیم. این شعار باعث مشکلات امروز شد و مشکلات دیروز و پریروز. چه شعاری بود که عامل مشکلات امروز است؟ آن شعار این بود. ما 40 سال پیش گفتیم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. مسبب این مشکلات این شعار بود. فقط عجله نکنید. اگر الان کسی بلند شود و از جلسه بیرون برود، حرفم را ناقص میفهمد. اگر کسی فایل صوتی این سخنرانی را گوش میدهد، الان بگذارد برود، حرف مرا ناقص فهمیده است. باید چند دقیقهای با من همراهی کنید تا با هم تحلیل کنیم که چرا مشکلات امروز و گلایه امروز مردم به شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برمیگردد. 40 سال پیش گفتیم ما میخواهیم مستقل باشیم. یعنی چه؟ استقلال نداشتیم؟ نه.
ما در رژیم منحوس پهلوی کشور مستقلی نبودیم. ما شاه داشتیم؛ دولت داشتیم؛ کابینه داشتیم؛ خیر سرمان مجلس داشتیم، اما استقلال نداشتیم. دلیلش این بود که حاکمان این کشور در برابر نظام سلطه بله قربانگو بودند. دلیلش این بود که حاکمان این کشور مستظهر به رأی مردم نبودند. چه کسی آنها را شاه کرده بود؟ قدرتهای بیگانه. همیشه در این کشور شاهان حاکم بودند. شاهان مختلف تا میرسد به دوره قاجار. در دوره قاجار به رهبری علما انقلاب مشروطه روی میدهد. مهمترین شعار انقلاب مشروطه چه بود؟ مهمترین شعار انقلاب مشروطه این بود که شاه نباید اینقدر یله و رها باشد. شاه باید قید و بندی هم داشته باشد. همینطوری که نمیشود. علما آمدند و گفتند شاه باید مشروطه باشد. یعنی هر کاری دلش خواست نکند. اشتباه علما چه بود؟ اشتباهی که امام خمینی مرتکب نشد.
حدود صد و خردهای سال پیش انقلاب مشروطه واقع شد. علمای تهران و قم در رأس این انقلاب بودند، اما یک جای کار اشکال داشت. گفتند شاه بماند، ولی مشروط باشد. البته در ادامه مسیر مرحوم شیخ فضلالله نوری گفت آقا! این غلط است. انقلاب ما باید مشروطه مشروعه باشد. یعنی باید شرع حاکم باشد. چهارچوب دین حاکم باشد. حرفش را نفهمیدند و تنها ماند. کمکم او را به گوشه رینگ بردند و با حکم یک آخوند درباری یک سید عمامه سیاه آیتالله شیخ فضلالله نوری را اعدام کردند. انگلیسها گفتند شما میخواهید شاهتان مشروط باشد؟ ما در انگلستان حکومت پادشاهی داریم و این مسئله را حل کردهایم. چگونه؟ گفتند میخواهید تحصن کنید، بیایید به سفارت ما و برایتان پلو و غذا میگذاریم و غذای شما را هم میدهیم. وقتی انقلابی مورد حمایت حکومتهای استکباری باشد به این شکل منحرف میشود. گفتند شما در انگلیس چگونه این کار را درست کردید؟ گفتند ما در انگلیس چیزی داریم به نام مجلس. مردم از شهری نماینده انتخاب میکنند و نمایندهها میروند و در جایی دور هم مینشینند و قانون تصویب میکنند و شاه باید آن قانون را اجرا کند. مجلس از انقلاب مشروطه در این کشور پایهگذاری شد، اما باز به دلیل اینکه اصول اسلامی رعایت نشده بود، شاه بود و قدرت مجلس از شاه بود، کمکم به انحراف کشیده شد. امثال شیخ فضلالله نوری اعدام شدند و مجلس بعد از چند دوره پر از آدمهایی شد که متمایل به غرب بودند و قدرتهای آن روز را باور داشتند.
تک و توک در بین آنها مثل مرحوم مدرس پیدا میشد. خروجی مجلس مشروطه چه شد؟ بعد از چند دوره نخستوزیر وقت با چراغ سبز انگلیس کودتای پارلمانی کرد. نخستوزیر وقت چه کسی بود؟ رضا میرپنج قلدر. رضاشاه نخستوزیر قاجار باشد. قبل از ان هم وزیر جنگ بود. خیلی قبل از آنکه وزیر جنگ باشد، میدانید رضاشاه ایران چه کاره بود؟ مسئول اصطبل سفارت هلند. از همان موقع دیدند این آدم قدرتطلب است، دین سرش نمیشود و بیسواد است. گفتند اگر روی این سرمایهگذاری کنیم، بیشتر از قاجار سواری میدهد و لذا مسئول اصطبل هلندیها کمکم درجه گرفت و شد وزیر جنگ و بعد هم نخستوزیر و انگلیسها پیغام دادند ما آمادهایم، تو شاه میشوی، ولی سواری دادن یادت نرود.
جنگ جهانی بود و انگلیس به کسی نیاز داشت که همراهیاش کند. با روسها اتحاد کرده بود و رضا میرپنج توسط مجلس دستنشاندهای که فقط یک مدرس در آن بود انتخاب شد. تک و توک آدمهای دیگری در آن پیدا میشدند. بعد از مدتی تاریخ مصرف رضا میرپنج تمام شد و همین انگلیسها بعد از اینکه ایران را اشغال کردند، به رضا میرپنج قلدر پیغام دادند که اعلیحضرت باید از سلطنت کنارهگیری و تخت را به پسر ارشدش، یعنی محمدرضا واگذار کند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنت ولیعهد شما حمایت میکنیم. مبادا اعلیحضرت تصور کند که راهحل دیگری وجود دارد. کودتا شد. دیگر مجلس هم انتخاب نکرد. پسر علیه پدر کودتا کرد. رضا میرپنج قلدر ـ به او میگفتند رضا ماکسیم، چون در ارتش که بود اسلحه ماکسیم را آموزش میداد، به خاطر اینکه خوب بلد بود ـ به جزیره موریس تبعید شد و محمدرضا که 22 سال داشت، شاه ایران شد.
گفتند این بهتر سواری میدهد. حالا بعضیها میگویند آقا! رضاشاه راهآهن ساخت. بله، ولی برای چه کسی ساخت؟ برای تو؟ برای من؟ برای پدران ما؟ نه. انگلیس میخواست جنوب ایران را به شمال وصل کند و سربازهایش را ببرد و بیاورد و راهآهن لازم داشت. با پول، نیروی انسانی و سرمایه ما راهآهن ساخته شد و برخی از کارهای دیگر همه در این راستا بود. بعد از جنگ هم در راستای به یغما بردن ثروت این ملت از راهآهن استفاده کرد. در این بین گاهی هم مردم استفاده جزئی میکردند، ولی اصل و اساس آن برای این بود. محمدرضا شاه ایران شد. کودتاها شد، نگهش داشتند. مادر محمدرضا، یعنی زن رضا میرپنج قلدر، تاجالملوک، کتاب خاطرات دارد. او در کتاب خاطرات تاجالملوک صفحه 387 مینویسد یک روز محمدرضا خیلی ناراحت بود. آمد پیش من و گفت مردهشور این سلطنت را ببرد. من شاه ایران هستم، ولی بدون اطلاعم امریکاییها هواپیماهای ایران را برای جنگ ویتنام بردهاند و من اطلاعی ندارم.
خود تاجالملوک نوشت امریکاییها در ایران پایگاه نظامی داشتند و از تمام منابع و ثروت ما استفاده میکردند. حتماً در فضای مجازی دیدهاید که اردشیر زاهدی، داماد شاه و آخرین سفیر ایران در امریکا در همین چند روز گذشته با یکی از رسانههای خارجی Russia Today مصاحبه کرد. به عظمت انقلاب ایران اعتراف میکند و میگوید من امروز وقتی پیشرفت ایران را میبینم، 40 سال عمر این انقلاب را میبینم، وضعیت آن روز را هم میبینم، کشورم هست و به آن افتخار میکنم.
بعد به ربع پهلوی پسر محمدرضا اشاره میکند و میگوید او از اینها پول میگیرد. استقلال یعنی اینکه دشمن اعتراف کند. محمدرضا میگوید مردهشور این پادشاهی را ببرد. ما مستقل نبودیم. نفت، ثروت، قدرت، موقعیت استراتژیک و منابع ما در خدمت قدرتها بود. مشکلی هم نداشتند و برای ما نیروگاه اتمی بوشهر را ساختند. آنجا را شروع کردند. چرا نگفتند ایران نباید بمب اتمی داشته باشد؟ مشکلی نداشتند، چون شاه در اختیارشان بود و اگر بمب اتم هم داشت میگفتند اشکال ندارد. اسدالله علم در یادداشتهایش مینویسد که شاه به من گفت سازنده فلان هواپیما کتباً تأیید کرده است که هر هواپیما شش و نیم میلیون دلار برای ما آب خورده است، ولی داریم آن را از واسطههای امریکایی 18 میلیون دلار میخریم.
اسدالله علم میگوید من به شاه گفتم تازه کجایش را دیدهای؟ این قصه در مورد کشتیها هم همینطوری است. شش فروند ناوشکن خریدیم که قیمت آن 280 میلیون دلار برآورد شده است، ولی از ما 600 میلیون دلار پول گرفتهاند. ژنرال ویلیامسون(Williamson)، رئیس هیئت مستشاران امریکایی در ایران، در فاصله سالهای 1971 ـ 1973 مأمور بود. مینویسد به نظرم 200 سال طول کشید که در این دو سال در باره 700 قرارداد به ارزش تقریبی 4 میلیارد دلار با ایران مذاکره کردم. ایران مرکز معاملات خوب و بوفه بازرگانان ماست.
مایکل لیدین(Michael Arthur Ledeen) میگوید هر یک دلاری که امریکا بابت خرید نفت ایران خرج میکرد، دو دلار بابت فروش تجهیزات نظامی از ایران میگرفت. ما کشور مستقلی نبودیم. عرض کردم مادر شاه میگوید ایران پایگاه نظامی امریکا بود. آقایان! خانمها! همین الان امریکا در پاکستان، افغانستان، قرقیزستان، آذربایجان، ترکیه، عراق، کشورهای حاشیه خلیجفارس، کمی آن طرفتر در فیلیپین، ژاپن و… پایگاه نظامی دارد. یک روزی در خاک شما هم پایگاه نظامی داشت. امروز تنها کشوری که در منطقه امریکا در آن پایگاه نظامی و اختیار و قدرت ندارد، کشور شما مردم، جمهوری اسلامی ایران است. استقلال یعنی این. به تو گیر میدهد. چرا ندهد؟ تو دستش را قطع کردهای. یارو به اینجا میگفت ژاندارم منطقه. جزیره ثبات. چرا؟ چون آنها ارباب حاکمان ما بودند و اینها نوکر آنها. خودشان میگویند. ما استقلال نداشتیم. چرا نباید ما را تحریم کنند؟ تو آمدی و دماغش را به خاک مالیدهای. آن هم نه یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه، بلکه 40 سال.
روزی همه تلاش امریکا این بود که ما را داخل کشور خودمان کنترل کند. امروز مجبور است ما را در سوریه، یمن، عراق و… کنترل کند. شما میگویید فلانی! شکمت سیر است. این حرفها را بگذار کنار. ما را سَنَنَ به سوریه؟ ما چه کار داریم به عراق و یمن؟ چرا پول ملت را میبرید و در آنجا خرج میکنید؟ ما چاله چوله نداریم؟ مشکل نداریم؟
عزیز من! آن روز که نوکر بودیم؛ آن روز که تا کمر خم میشدیم، آن روز که نفت و معادن ما غارت میشد، مستشاران امریکایی در این کشور با قدرت قدم میزدند و میخواستند قانون تصویب کنند که اگر یک مستشار امریکایی یک ایرانی را میکشت، حق محاکمهاش را نداشتیم و باید در کشور خودش محاکمه میشد، اما اگر تو یک سگ امریکایی را زیر میگرفتی، باید جواب پس میدادی. آن روزی که وضعیتمان اینطوری بود، ما در سوریه نیروی نظامی داشتیم. من در کانالم روزنامههای آن روز را گذاشتهام که به دستور شاه ایران و به درخواست انگلیس نیروی نظامی به سوریه و منطقه اعزام میکنیم. در عمان جنگ بود. در ظفار توسط جداییطلبهای آنجا جنگی شکل گرفت. روزنامهها تیتر زدند که شاه ایران میگوید اگر ما به عمان نرفته بودیم، عمان آنگولا شده بود. مگر چه شده بود؟
عدهای از مردم عمان علیه شاه مفتخور آن روزشان قیام میکنند. به دستور انگلیس ارتش ایران به عمان نیرو میفرستد. مطابق روزنامهها که در صفحه اینستاگرام و کانال ما عکسش هست، 32 فروند هلیکوپتر فرستاده و 14 هزار و 700 ارتشی و تفنگدار دریایی، ده فروند هواپیمای F4، سه فروند هواپیمای C130 و هشت فروند هلیکوپتر کبرا به عمان اعزام شدند. چرا؟ ما را تهدید کرده بودند؟ نه. به ما کاری نداشتند. آیا جداییطلبان عمان مورد حمایت قدرتهای استکباری و ارتشهای مستکبر بودند؟ نه، برخلاف داعش که شما را تهدید میکند. دولت اسلامی عراق و شام = داعش. این حدود 20 سال پیش اساساً علیه انقلاب ایران راهاندازی شد.
انقلابی که میخواهد یک چهره عدالتطلب، ظلمستیز و استکبارستیز در منطقه و دنیا داشته باشد، آمدند و جریانی به نام داعش درست کردند که سر میبرد و بچه را آتش میزند، برای اینکه چهره اسلام در دنیا اینگونه معرفی شود و نه انقلاب تو. جداییطلبهای عمان مثل داعش برای ما تهدید بودند؟ نه. آیا از جداییطلبهای عمان سرویسهای امنیتی، اطلاعاتی و جاسوسی انگلیس و امریکا حمایت میکردند؟ نه، ولی تو پول، نیروها و ارتشات به عمان اعزام میشد. نتیجه چه شد؟ دقت کنید. ارتش انگلیس 24 کشته و 55 زخمی، ارتش عمان 187 کشته و 560 زخمی و ارتش ایران از 14 هزار و 700 تفنگدارش 820 کشته و هزار و 404 زخمی. کل بچههای ما در یمن، سوریه و عراق 5 هزار نفر نیستند که تازه اینها خودشان داوطلبانه رفتهاند.
اگر فردا همین مسجد جامع افسریه اعلام کند که من برای اعزام به سوریه و مقابله با داعش ثبتنام میکنم، به شما قول میدهم اینجا صف بسته میشود. نه فقط از جوانان، حتی از بزرگسالان. تازه اینهایی که رفتهاند، خودشان رفتهاند. آن موقع در جنگ ظفار در عمان از 14 هزار و 700 تفنگدارمان 820 نفر کشته و هزار و 404 نفر زخمی میشوند. من در روزنامه سال 1354 یعنی سه سال قبل از انقلاب مشخص کردهام که ارتش ایران بهقدری روحیهاش را از دست میدهد که به دستور دربار شاه، گوگوش دو بار به آنجا میرود و برای ارتشیها میخواند تا آنها روحیه بگیرند. ما مستقل نبودیم. استقلال هزینه دارد.
بخشی از مشکلات امروز ما به خاطر شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی است. استقلال هزینه دارد. هزینهاش چیست؟ همانی که نیروگاه اتمی بوشهر را ساخته است که میتوانست بمب اتم هم تولید کند، بعد از انقلاب گفت تو حق نداری نیروگاه را تمام کنی. جلوی آن را گرفتند. تو درگیر جنگ بودی. فقط در ده سال اول انقلاب ببینید چه اتفاقاتی افتادند.
1ـ جنگهای داخلی در سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان، گنبد. عرب و عجم، بلوچ و غیر بلوچ، کرد و غیر کرد، ترکمن و غیر ترکمن. جنگ داخلی. سپاه برای مقابله با جنگ داخلی درست میشود. چهار کودتا میشود. کودتای نوژه یکی از مهمترینهایش بود. در رأس کودتای نوژه چه کسی بود؟ مسئولین کشور: قطبزاده وزیر امور خارجه و رئیس صدا و سیما، کسی که با امام در هواپیمای پاریس بود، ولی در کودتا علیه امام نقش داشت. قرار بود بیت امام بمباران شود. یک سر دیگر کودتا چه کسی بود؟ یک آیتاللهالعظمی، سید کاظم شریعتمداری. با امریکاییها دست داد و گفت بکشید من میآیم حمایت میکنم و میگویم کشتن خمینی جایز بوده است. به دستور امام سید کاظم شریعتمداری در قم حصر میشود. قطبزاده و عناصر دیگر کودتا اعدام میشوند. سید کاظم شریعتمداری چون مرجع تقلید بود، امام حرمت نگه میدارد.
بعضیها میگویند چرا سران فتنه حصر شدند؟ سابقه ندارد. چرا، سابقه دارد. امام سید کاظم شریعتمداری را حصر کرد و او هم بعد از چند سال مریض شد و مرد. امیرالمؤمنین(ع) بعد از جنگ جمل دستور داد 50 خانم لباس مردانه پوشیدند، همسر پیغمبر(ص) را که در جنگ جمل برای آن توطئه از او استفاده کرده بودند، اسکورت کردند و بردند مدینه. عایشه در حصر بود، یعنی رفت و آمدش کنترل میشد تا فتنه نکند. در ده سال اول انقلاب امریکا حمله مستقیم نظامی به ما کرد. در کجا؟ در طبس.
هواپیماها و هلیکوپترهای نظامی، سربازهای امریکایی، آستینهای تا کرده و پف کرده با سلاح و تجهیزات. عکسش را که میبینی میگویی با اینها باید جنگید؟ اینها چقدر قوی هستند، در حالی که تو در طبس حتی ترقه هم شلیک نکردی، اما امریکا زمین خورد. شما در طبس تیر در کردید؟ اصلاً مسئولین ما خبر نداشتند که ما در طبس فرودگاه داریم. خدا دستور داد؛ باد وزید؛ شن و ماسه تکان خوردند، یک ابرقدرت خورد زمین. طوفان شد، هلیکوپترها میخواستند جا به جا شوند، خوردند به هم، منفجر شدند، هول شدند، آمدند بروند این طرف و آن طرف، بیشتر خوردند به هم، ترسیدند، فرار کردند و تجهیزات را جا گذاشتند. روز بعد به دستور بنیصدر بمباران شد که فرمانده سپاه یزد که رفته بود برای سرکشی در آنجا شهید شد.
بنیصدر خائن برای اینکه مدارک و سلاحها باقی نمانند، به هوانیروز دستور داد برود آنجا را بمباران کند. بعد هم گفت این کار را کردیم که امریکاییها نیایند تجهیزاتشان را ببرند. همه این اتفاقات در ده سال اول افتادهاند. جنگ فرسایشی هشت ساله با دنیا، نه با عراق، آواکس امریکایی، زیردریایی روسی، توپ دو زمانه فرانسوی، سلاح شیمیایی آلمان و انگلیس، سربازهای مصری و اردنی، پولهای عربستان و سلاحهای اسرائیل همه در اختیار صدام بودند. امروز تو کجایی، آنها کجا هستند؟ بمبگذاریها و ترورها همه در ده سال اول انقلاب بود. 30 سال بعد از آن مسیر را طی کردهایم. هزینه استقلال را دادهایم. امروز بهانه کردهاند. چه چیزی را؟ هستهای را. خواهش میکنم به این حرفم دقت کنید. هیچکس در دنیا نمیگوید ایران بمب اتم دارد، حتی امریکای جنایتکار نمیگوید تو بمب اتم داری. چه میگوید؟ همه آنها میگویند اینجوری که ایران دارد پیشرفت میکند میتواند سلاح اتمی بسازد. بیاید با ما مذاکره کند و ما بازرسی کنیم که ایران بمب اتم نسازد. آیا کسی میگوید ایران بمب اتمی دارد؟ نه. 1+5 نمیگوید شما بمب اتمی دارید؟ نه. میگویند شما اینجوری که دارید پیشرفت میکنید میتوانید بمب اتمی بسازید. بیا به ما تضمین بده که بمب اتمی نمیسازی. آیا واقعاً مسئله بمب اتم است؟ نه، دروغ میگویند. چرا؟ دلیلش مشخص است.
پاکستان کنار شماست. بمب اتمی دارد. جزو ده دوازده کشور دنیاست که رسماً بمب اتمی دارد. میرود و پشت تریبون داد میزند که من بمب اتمی دارم. همه میدانند آیا تحریمش میکنند؟ اگر شما شنیدهاید که تحریم شده است، من هم شنیدهام. تهدیدش میکنند؟ نه. 1+5 برایش تشکیل میدهند؟ نه. پس چرا با ما اینطوری هستند؟ چون تو استقلال داری، او ندارد. چرا ندارد؟ یک نمونه میگویم. در جنگ افغانستان هواپیماهای نظامی امریکا از روی ناوشکنها در دریای عمان بلند میشدند و میرفتند افغانستان را بمباران میکردند. چون هواپیمای نظامی کوچک است، سوخت کمی دارد و نمیتواند فاصله زیاد برود. امریکا در پاکستان پایگاه نظامی دارد. افغانیها پشتو زبان هستند. مردم شهری که امریکاییها پایگاه نظامی داشتند پشتو زبان بودند.
وقتی امریکا بمباران میکرد میآمد در این شهر سوختگیری میکرد و برمیگشت روی ناو. پرویز مشرف رئیسجمهور پاکستان بود. پاکستانی که بمب اتمی داشت. به بوش، رئیسجمهور پیغام داد و گفت افغانیها پشتو زبان هستند. مردم شهری که تو در آن پایگاه نظامی داری و از آن استفاده میکنی پاکستانیهای پشتو زبان هستند. این موضوع مرا در فشار قرار میدهد. تو بهجای این پایگاه برو از پایگاهی استفاده کن که پشتو زبان نیستند تا من در فشار نباشم. تا پایان جنگ افغانستان امریکا هواپیماهای نظامیاش را در همان شهر پشتو زبان فرود میآورد،
سوختگیری میکرد و محل سگ هم به پرویز مشرف نگذاشت، با اینکه پرویز مشرف بمب اتمی داشت، ولی استقلال نداشت و لذا بمب اتمی دارد، اما کسی با او کاری ندارد. شما میگویید آقا! ول کنید. نمیارزد. چرا باید اینقدر برای انرژی هستهای هزینه بدهیم؟ ما نفت داریم. ندیدهاید؟ زیباکلام میگوید ما نفت داریم. زمانی که انگلیسیها آمدند که نفت ایران را بدزدند، اولین استخراج در مسجد سلیمان انجام شد. نفت را در یک پیاله ریختند و بردند برای شاه ایران. نفت سیاه وقتی که فعل و انفعال رویش انجام نشده باشد، همینجوری بدبوست. بردند پیش شاه ایران و گفتند بو کن. بو کرد و گفت اَه! اَه! پیف! پیف! چه بویی میدهد! گفتند ما این چیز بدبو را از زمین شما در میآوریم و بیرون میبریم، اینقدر تومان هم به شما میدهیم.
شاه عیاش ایران گفت چه بهتر از این؟ میخواهیم این چیز بدبو را چه کارش کنیم؟ ببرید. پولش را میگرفت و میرفت اروپاگردی و عیاشی. الان هم آن کسی که میگوید تو انرژی هستهای را میخواهی چه کار، همان کسی است که 100 سال پیش وقتی خواستند نفت را ببرند گفت پیف! پیف! اگر انرژی هستهای بد است، چرا شما دارید؟ ما چرا نداشته باشیم؟ میدانید قصه چیست؟ بگذارید برایتان قشنگ تعریف کنم. هستید یا خسته شدید؟ الحمدلله دارید گوش میدهید. اگر ما آخوندها این منبرها را به این آسانیها رها میکردیم این انقلاب 40 سال نمیماند. اگر هنوز هم میتوانید به گوش دادن ادامه بدهید، یک صلوات بفرستید.
[صلوات حضار]
آفرین به شما مردم فهیم. خانمها! آقایان! قصه این است. دقت کنید. شما یک چاقوی آشپزخانه خریدهاید و دارید میروید خانه. لات محله، قدارهبند محله، زنجیر پارهکن محله، فحاش محله و زورگوی محله که با قمه آدم کشته است میآید در کوچه و مچ شما را میگیرد و میپرسد این چیست در دست تو؟ میگویید، «چاقو.» میپرسد، «برای چی؟» میگویید، «دارم میبرم برای آشپزخانه منزل که حاجخانم با آن پیاز، سیبزمینی، مرغ و گوشت را پوست بکند، خرد و غذا درست کند.» میگوید، «نه! تو با این چاقو میتوانی آدم هم بکشی.» میگویید، «من میخواهم از چاقو استفاده صلحآمیز کنم. من سابقه آدم کشتن ندارم. چاقو هم مال این کار است.
بله، میشود کسی چاقو را در شکم کسی فرو کند، ولی ما این کار را نکردهایم و همه محله هم میدانند که این کاره نیستیم.» آن آدم لات و بیسر و پای زورگو که قمه در دستش هست، با قمه آدم کشته است. کجاها؟ در هیروشیما و ناکازاکی. به تو میگوید باید بیایی و به من تضمین بدهی که روزی با این چاقو آدم نمیکشی. عزیز من دو راه داری. راه اول این است که جلوی او بایستیم و بگوییم به تو چه؟ تو چه کارهای؟ تو خودت با قمه آدم کشتهای. تو آدم بد دهن و بدقولی هستی. چرا من باید به تو تضمین بدهم؟ این یک راه است.
آدم قدارهبند لات بیسر و پا که تو را آرام نمیگذارد. اذیتت میکند. راه دوم، وقتی که او اینطوری با تو حرف میزند، میگویی نمیارزد آدم با این لات بیسر و پا گلاویز شود. میخواهیم زندگی کنیم؛ میخواهیم خوش باشیم؛ میخواهیم برویم بیرون؛ میخواهیم بگردیم؛ میخواهم عروسی بچهام را ببینم؛ میخواهم نوهدار شوم؛ میخواهم خانه بسازم. میخواهم زندگی کنم. راه دوم را انتخاب میکنیم و میگوییم آقا! ول کن. ما حوصله درگیری و دعوا با تو را نداریم. باشد. چه میگویی؟ چه کار کنم تو دست از سرم برداری؟ میگوید حالا بچه خوبی شدی. مثل بقیه اهل محله شدی. راهش این است که من میآیم و در حیاط خلوت خانهات مستقر میشوم که مطمئن شوم یک وقتی با چاقو آدم نکشی. میآید و در حیاط خلوت خانه شما میماند و مدتی میگذرد و بهار و تابستان میشود و باغ شما میوه میدهد و او هوس میکند و دست میاندازد و میوهها، ذخایر و معادن شما را خالی میکند و سهم برمیدارد. شما میپرسی برای چی میوهها، معادن، ذخایر و نفت ما را میبری؟ میگوید خرج دارد. من قدرت هستم و دارم از دنیا مراقبت میکنم. تو هم باید سهمت را بدهی. باشد آقا! میخواهیم زندگی کنیم. ول کن، حوصله داری. سری را که درد نمیکند چرا دستمال میبندی؟ چرا با همه دشمنی میکنی؟ ولش کن. فلانی با این درگیر شد، ندیدی چه کارش کرد؟ ولش کن. زندگی کنیم.
مدتی میگذرد. بعد از یک سال دو باره میآید و میگوید قصه چاقو چه شد؟ هیچی آقا! داریم استفاده میکنیم. نه! شنیدهام چیزهایی در سرت هست. یعنی چه آقا! چه در سرم است؟ نه! من باید بیشتر مطمئن شوم. چه جوری؟ میگوید من باید بیایم و در خانه تو هم مستقر شوم. من باید بیایم و پایگاههای نظامی تو را بازرسی کنم. من باید بیایم تمام سوراخ سنبههایت را ببینم. شبکه مالی بانکی تو باید دست من باشد. معلوم باشد به چه کسی پول میدهی از چه کسی پول میگیری. باز هم دو راه داریم. چه کار کنیم؟
1ـ بگوییم بیجا کردی. زندگی من به تو چه ربطی دارد؟ ما را آرام نمیگذارد. راه دوم. زندگی کنیم. ما میخواهیم زندگی کنیم. مثل یاران امام حسن(ع). فرماندههای امام حسن(ع) رفتند در خانههایشان خداحافظی کنند، بیرون نیامدند. چرا؟ چون خانمها آمدند و گفتند کجا داری میروی؟ گفتند حسن بن علی(ع) میخواهد با معاویه بجنگد. گفت پس قسطها را چه کسی بدهد؟ آن یکی گفت حسن بن علی(ع) میخواهد با معاویه بجنگد. معاویه روی انسانیت و دین محمد(ص) پا گذاشته است. گفت تو بروی آنجا، چه کسی بچه را به مدرسه ببرد؟ جهیزیه را چه کسی تهیه کند؟ البته همیشه خانمها هم اینطوری نبودهاند. بعضی وقتها مثل مادر وهب، همسر زهیر بن قین بودند. دوره امام حسن(ع) اینطوری بود. گفت بمان، ما میخواهیم زندگی کنیم. بعد هم گفت حالا تو نروی چه میشود؟ تو که یک نفر بیشتر نیستی. آن یکی هم همین را گفت. تو از انقلاب دفاع نکن؛ تو کار نداشته باش، تو راهپیمایی نرو، تو نرو پشت سر ولیفقیه. هیچی! یکمرتبه میدان خالی شد و امام حسن(ع) تنها ماند.
راه دوم را انتخاب میکنیم، چون میخواهیم زندگی کنیم. میگوییم بابا! ول کن. میرویم با اهل خانه صحبت میکنیم که ایشان میخواهند چند وقتی داخل خانه ما باشند تا مطمئن شوند ما سلاح اتمی نداریم و نمیسازیم. میآید داخل خانه و چتر را پهن میکند. مدتی که میگذرد ـ از شما و ساحت این مکان مقدس خیلی معذرت میخواهیم، ولی باید بگوییم ـ میگوید خب! دختر زیبایی داری. وقتی خانه نیستی به همسرت دست دراز میکند. تو به خانه میآیی و آشوب به پا میکنی و ناراحت میشوی. با خودت چه میگویی؟ میگویی ای کاش! ای کاش! از روز اول این زندگی را انتخاب نمیکردم. اینکه زندگی نیست، ذلت است.
بعد به خودت میگویی دیگر نمیگذارم. ناموسم؟ هِیهَات مِنَّ الذِّلَّه. تازه میفهمی که باید مثل حسین(ع) باشی. میگویی هِیهَات مِنَّ الذِّلَّه. حکایت 40 سال پیش ما. تازه فهمیدیم. امام بیدارمان کرد. گفتیم هِیهَات مِنَّ الذِّلَّه. دیگر نمیگذاریم. میگوید نمیگذاری؟ به بانک محله که پولت را آنجا گذاشتهای میگوید به تو پول ندهد. به تعمیرکار محله میگوید ماشینش خراب شد تعمیر نکن. به پمپ بنزین محله میگوید اگر ماشینش آمد به او بنزین نده. تحریم بانکی، صنعتی و نفتی. شغلت چیست؟ نانوایی؟ میگوید اهل محله از او نان نخرند. تحریم صادرات. دو راه داریم. امام گفت مردم! به این زور تن ندهید. کمکم همسایههایتان هم از زیر بار زور بیرون میآیند.
دیگر تنها نمیمانید. یمن میشود همصدای شما؛ سوریه میشود همصدای شما؛ عراق میشود همصدای شما؛ افغانستان میشود همصدای شما، رئیسجمهور پاکستان تازه انتخاب شده و علیه امریکاست. میگوید الگویش خمینی است. قصه ما این است. بمب اتمی؟ شوخی میکنند. پاکستان دارد، چه کسی تحریمش میکند؟ بمب اتمی تو اینجاست. مسجد! بمب اتمی تو حبّ اهلبیت(ع) است؛ بمب اتمی تو حبّ فاطمه(س) است؛ بمب اتمی تو حیای دخترت است؛ عفت همسرت است، غیرت و مردانگی توست. اینها بمب اتمی هستند. اینها منفجر کردهاند، ولی این بمب اتمی نمیکشد، بیدار میکند. این بمب اتمی خراب نمیکند آباد میکند. این بمب اتمی مریض نمیکند، شفا میدهد.
حالا متأسفانه برخی از مسئولین ما در 40 سالگی انقلاب زیر پایشان شل شده است. چرا؟ میگویند چرا ادامه بدهیم؟ چارهای نداریم. باید برویم مذاکره کنیم. چه جور مذاکرهای؟ هرچه آنها گفتند گفتیم چشم! گفتند با این مذاکرات ما همه چیز حل میشود. رفتیم و چیزی به نام برجام را امضا کردیم. همه تحریمها برداشته میشود. هرچه رهبری گفت من خوشبین نیستم. اینطور نیست. اینها دروغ میگویند. اینها مستکبر هستند. گفتند نه مردم! خوشبینی بدبینی معنا ندارد.
آقای روحانی رفت و برای اولین بار بعد از انقلاب تلفنی با اوباما صحبت کرد و ما را سوزاند. میدانید اوباما چقدر کیف کرد؟ کیفاش در چه بود؟ در سال 1392 وقتی برای اولین بار حسن روحانی رفت و با اوباما مذاکره تلفنی کرد ـ البته ما آن موقع در مجلس بودیم. آمد در مجلس تحویل ما داد که یکهو زنگ زدند. تلفن را آوردند و گفتند آقا! این یارو باراک زنگ زده است. بعد هم تلفن را دادند دست من. من گفتم چه کار کنم؟ چه کار نکنم؟ بد است دیگر. تلفن زده است. Hello، Hello. در باره چه حرف زدی؟
آقای روحانی میگوید در باره ترافیک تهران. انگار گوش ما مخملی است. در باره ترافیک تهران! باشد! رهبری گفت حرکت نابجا. چه کند؟ گوش به حرف نمیدهند. بلافاصله اوباما آمد جلوی تلویزیون. چه کار کرد؟ به زبان خودشان گفت بسم الله الرحمن الرحیم. مردم دنیا! امروز رئیسجمهور ایران بعد از 35 سال با من تلفنی حرف زد. حزبالله لبنان! با تو هستم. اوباما گفت. پیامی که میخواست بدهد این است که تو نهایتش میخواهی مثل ایران شوی. ببین آخرش آمد منت کشید و با من حرف زد. انصارالله یمن! گنده لاتات ایران بود. آخرش آمد و با من حرف زد. فیلیپینیها! ژاپنیها! در ژاپن هر چند وقت یک بار علیه دخالتهای امریکا اعتراض میشود. گفت آخرش میخواهید بشوید ایران؟ ببین! تسلیم شد. اصلاً مهم نیست مذاکره چه بود. اصلاً همان ترافیک تهران، ولی امریکا سودش را برد.
آقایان آمدند و گفتند با برجام همه چیز حل میشود. هرچه رهبری گفت احتیاط کنید، اینطور نیست. یادتان هست؟ گفتند تحریمها را برداشتیم. ملت ریختند در خیابانهای تهران. یکی بشکن میزد، یکی بوق میزد. یکی هزار تومانی را با دلار بالا گرفت و گفت دلار میشود هزار تومان. تو نگو دلار با همین برجام رسید به 20 هزار تومان. یکی پرچم امریکا را گذاشت روی سینهاش و قر کمر داد. بعضیهایشان هم واقعاً سازماندهی شده بود. دوربین آماده، طرف میآید و با پرچم امریکا قر کمر میدهد که ته دل مردم خالی شود و بگویند تمام شد! انقلاب رفت! پنج سال از آن روز گذشته است. سه سال از امضای برجام گذشته است. خروجی آن چه بود؟ هیچی! واقعاً هیچی! یعنی با چیزهایی که دادیم و گرفتیم هیچی. گرانیها بیشتر شد؛ تحریمها بیشتر شد؛ تحقیرها بیشتر شد، توهینها بیشتر شد. حالا آمدهاند میگویند برویم در FATF. تمام ساز و کار مالیمان را بدهیم. آقای روحانی میگوید اگر برویم در FATF، 20 درصد ارزانی میشود. تو که میگفتی با پذیرفتن برجام 20 درصد ارزانی میشود. اول آن را تحویل بده. به رهبرتان اعتماد کنید. به دشمنتان اطمینان نکنید. اگر این را بپذیریم وضعیت از برجام بدتر میشود، چون قرآن میگوید، «وَ لَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(1) اینها دست از سرتان برنمیدارند. چرا؟ به خاطر استقلال.
بقیه را سریع میگویم، چون اصلش این بود. آزادی. گفتیم استقلال، آزادی. ما 40 سال پیش آزاد نبودیم؟ نه. الان یک عده میگویند میخواهیم آزاد باشیم. جریاناتی در اینستاگرام و فضای مجازی درست کردهاند. دختری که خانوادهاش طردش کردهاند، دختران مردم را تشویق میکند که حجابتان را بردارید و طرف فیلم میگیرد از پشت سر خودش که حجابش را برداشته است و میگوید مسیح جان! ببین! به خاطر تو حجابم را برداشتهام. او هم خوش است و عکسهایش را میگذارد و فکر میکند همه مردم اینطوری هستند.
تلاش میکنند حجاب و عفت را به نام آزادی از ما بگیرند. میگویند مگر مردم برای آزادی انقلاب نکردهاند؟ در روزنامههایشان به مقدسات توهین میکنند. با آنان برخورد میشود و میگویند میخواهیم آزاد باشیم. اگر 40 سال پیش شعار دادیم استقلال، آزادی، اگر منظورمان این آزادی بود که قبل از انقلاب آزادتر بود. تازه اگر کسی از این کارها میکرد به او جایزه هم میدادند. پس مقصود ما از آزادی چه بود؟ آزادی یعنی اینکه تو بتوانی حاکمان و مسئولان کشور را مورد خطاب قرار بدهی. قبل از انقلاب آزاد بودید؟ واقعاً میتوانستید علیه رژیم شاه صحبت کنید؟ کدامتان در تاکسی و در مهمانی نشنیدهاید و یا حتی حرصتان در نیامده باشد و از مسئولین کشور انتقاد نکرده و سر تا پایشان را نشسته باشید؟ کدامتان نکردهاید؟ کردهاید، چون واقعاً آزادید. یک قصه برایتان بگویم.
اسم کریمپور شیرازی را شنیدهاید؟ مدیر مسئول روزنامه «شورش» بود. همصدا با مصدق و جزو یاران او و بهشدت ضد اشرف و حکومت پهلوی بود و علیه اشرف مینوشت. بازداشتش کردند. غیر از شکنجههایی که به یاران امام دادند و روی سرشان آپولو و مته گذاشتند، این یک نمونهاش هست که دارم میگویم. کریمپور شیرازی را به پادگان تهران بردند. در اسفند ماه بود. بعد از شکنجه پالان روی کمرش گذاشتند و گفتند باید مثل حیوان راه بروی. اشرف و علیرضا پهلوی نشسته بودند. نزدیک چهارشنبهسوری بود. نفت روی او ریختند و آتشش زدند. کف میزدند برای چهارشنبهسوری. کدامتان از مسئولین این نظام انتقاد نکردهاید؟ در روزنامهها علیه رهبری مینویسند. خود من بارها انتقاد کردهام.
این آزادی در جمهوری اسلامی است از رئیسجمهور انتقاد کردم، هر چند این را به شما بگویم که رئیسجمهور تحمل نمیکند. من هفتهنامه «9 دی» دارم. چهار بار در این دولت توقیف شده است و چهار بار در دادگاه تبرئه شدم. در همین ماه سه بار به دادگاه رفتهام. امروز دادگاه بودم. آقای روحانی از من شکایت کرده بود. به خاطر چه؟ به خاطر اینکه در شماره 235 هفتهنامه «9 دی» مطلبی نوشتیم که آقای روحانی در ایام انتخابات حرفهایی زده بود که افترا به نظام بود. ما گفتیم ایشان نشر اکاذیب کرده است. کسی با ایشان برخورد میکند یا نه؟ بعد صحبتهایش را آوردیم که مثلاً در همدان در 18 اردیبهشت سال 1396 چه گفت. در همدان گفت مردم! شما اینها را نمیشناسید. من اینها را میشناسم. چه کسانی را میگوید؟ رقبا، منتقدینش و کاندیداهای دیگری مثل آقای رئیسی را که در قوه قضائیه بود.
من اینها را میشناسم. اینها میخواستند در پیادهروها دیوار بکشند. اینها جلسه گرفتند که در ادارهها زنانه مردانه کنند. من اینها را میشناسم. بعد میگوید ملت ما در این انتخابات میخواهد به آنهایی که 38 سال زندان و اعدام میکردند نه بگوید. انگار یک ضد انقلاب دارد حرف میزند. همین حرفها را بیبیسی میزند. همینها را مستند و پخت و پز کردهاند برای تحریمهای جدید که ایران حقوق بشر را نقض میکند. این هم رئیسجمهورش که میگوید 38 سال در ایران زندان و اعدام بوده است. برای چه؟ فقط برای اینکه رأ بیاوری و مثلاً رئیسیای که در قوه قضائیه بوده است رأی نیاورد؟ امروز رفتم دادگاه ویژه و گفتم، «آقا! مرا نباید بخواهید. آقای روحانی را بخواهید و از او بپرسید چرا این حرفها را زدی؟ چرا این اتهامات را به نظام زدی؟ چرا بهانه به دست دشمن میدهی؟ بهجای اینکه مرا بخواهید باید او را بخواهید. چرا مرا خواستهاید؟» گفتند، «او شکایت کرده است.» گفتم، «خب کرده باشد. خود آقای روحانی میگوید نقد باید آزاد باشد. حتی امام زمان(عج) را هم میشود نقد کرد. تویی که میگویی امام زمان(عج) را میشود نقد کرد، وقتی کسی خودت را نقد میکند تحمل نمیکنی؟» با همه اینها ما الان آزاد هستیم. بله، اگر کسی به مقدسات توهین کند، توطئه کند، عملیات براندازانه کند… مردم این نظام را میخواهند، پای صندوق میروند و رأی میدهند، بنابراین اگر کسی این کارها را بکند، با او برخورد میکنند.
سومین شعار ما چه بود؟ جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی یعنی چه؟ یعنی مردم در چهارچوب اسلام هرچه میگویند همان باشد. قبل از انقلاب یکی شاه میشد، بعد پسرش شاه میشد، بعد قرار بود نوهاش شاه شود، بعد قرار بود نتیجهاش شاه شود. شما انتخاب میکردید؟ الان شورای شهر را تو انتخاب میکنی، خروجی آن میشود شهردار. مجلس را تو انتخاب میکنی. خروجی آن میشود قانون، نظارت و وزرا. رئیسجمهور را تو انتخاب میکنی. خروجی آن میشود شیوه اجرا. خبرگان را تو انتخاب میکنی. خروجی آن میشود رهبر. امام آمد و گفت: مردم! هرچه شما میگویید. شما انتخاب کنید. خانمها! آقایان! انقلاب در این 40 سال پستی داشت، بلندی داشت، خوب داشت، بد داشت، اما بدهایش هم به قبل از انقلاب شرف داشت.
شما میگویید فلانی بگذار کنار. این حرفهای یعنی چه؟ پس این دزدیها چیست؟ پس این اختلاسها چی؟ خودم اول صحبتهایم گفتم که اگر همه دزد و اختلاسگر بودند، این انقلاب به 40 سال نمیرسید. ما مسئولین توانمند و به درد بخور هم زیاد داشتیم که امروز رگ مصنوعی تولید میکند، در علم نانو پیشرفت میکند، در سلولهای بنیادین، در علم هستهای. ماهواره به فضا میفرستیم. در علم نظامی. یکی از چیزهایی که آنها میخواهند و دولت هم دارد کوتاه میآید این است که ایران نباید موشک داشته باشد. موشک را از تو گرفتند منتظر آژیر هوایی باش که موشکها روی سرت فرود بیایند. تو این پیشرفتها را هم کردهای. اینها هم محصول انتخاب ما هستند.
میگویی آقا! گوشت کیلویی 100 هزار تومان. نمیفهمی؟ چرا میفهمم. گوشت 100 هزار تومانی محصول انقلاب 40 ساله نیست. محصول انتخاب توست، نه محصول انقلاب تو. وقتی کسی را انتخاب میکنی که خانهاش 100 میلیارد تومان میارزد، وزرایی را معرفی میکند که ثروتشان هزار میلیارد است. من در مجلس یقه نعمتزاده را گرفتم و گفتم تو وزیر صنعت هستی. هزار میلیارد ثروت داشت. عضو هیئت مدیره هجده شرکت نفتی و مدیرعامل بود. باید استعفا میداد و نداده بود. شما میگویید مجلس به اینها رأی داد. من میپرسم به مجلس چه کسی رأی داد؟ مردم تهران! از چه مینالید؟ لیست امید انتخاب شد. از 30 نفر لیست امید حتی یک نفرشان رشتهاش اقتصاد نیست. مهمترین شعارشان این بود که خانمها باید بروند ورزشگاه و کنسرت و آزاد باشند. پس برای چه یقهشان را میگیرید؟ میگوید شعارم اینها بوده است. دغدغه تو را ندارد.
آقایان! اگر وضع مسکن در تهران و شهرستانها ناجور است، این محصول انقلاب 40 ساله تو نیست. محصول انتخاب توست. تو انتخاب کردی و کسی به نام آخوندی شد وزیر مسکن. علیرغم اینکه آقای روحانی وعده داده بود مسکن مهر را ادامه میدهد، در این پنج سال یک آجر روی آجر نگذاشت و کاری نکرد. آخوندی گفت مسکن مهر سیاست مزخرفی است. آخوندی به مسکن مهر میگفت قوطی کبریت، قفس انسانی. میگفت من این کار را ادامه نمیدهم. این قفس انسانی است. یعنی چه؟ من حق میدهم. چرا؟ چون خانه خود آقای آخوندی هزار متر و حمام خانهاش به اندازه مسکن مهر بود. او چه میفهمد تو چه میکشی، ولی آن محصول انقلاب نیست، محصول انتخاب توست.
میپرسی چرا شورای نگهبان تأیید کرد؟ من میگویم بله، ما این انتقاد را از شورای نگهبان میکنیم، ولی شورای نگهبان تأیید کرده و نتیجهاش این است. اگر شورای نگهبان تأیید نمیکرد و همه میتوانستند بیایند چه میشد؟ به اضافه اینکه آدمها عوض میشوند. مهم این است که انقلاب به شما این قدرت را داده است و میگوید هر چهار سال یک بار تجدیدنظر کن. کشور مال شماست. این انقلاب مال شماست. برای همین هم مانده است. شما انتخابهای خوب هم داشتهاید که این انقلاب 40 سال مانده است. درست انتخاب کنید. وقتی میبینید یک نفر میلیاردها تومان خرج میکند… الان طرف آمده است در شورای شهر میگوید اگر میخواهی در تهران زندگی کنی باید هزینه بدهی. خرج تهران گران است. جیب خودش پر است و دغدغهاش میشود کنسرت، نمیشود کرسنت و قراردادهای نفتیای که مهدی هاشمی بست و بابتش میلیونها دلار رشوه گرفت. چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا هم ندارد. ما در اصولگراها هم آدمهای اینطوری داریم. از گذشتهشان پشیمان هستند. خانههایشان فرق کرده است؛ ماشینهایشان فرق کرده است؛ عروسیهایشان فرق کرده است؛ غذایشان فرق کرده است؛ کت و شلوارشان فرق کرده است، بچههایشان در لندن و امریکا هستند. به اینها اعتماد نکنید.
پینوشت:
1ـ بقره/ 120