سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / نقش هوش و ثروت در ظهور و افول تمدن غرب

نقش هوش و ثروت در ظهور و افول تمدن غرب

بر اساس مطالعات تجزیه و تحلیلی انجام شده از سال 1927، به نظر می رسد که میزان آی کیو در آمریکا و انگلیس با نرخ 0.39 امتیاز در هر دهه در حال نزول است. این کاهش آی کیو در روسیه و شماری از کشورهای غیرغربی نیز گزارش شده است.

گروه غرب از نگاه غرب خبرگزاری فارس: ما که در غرب زندگی می کنیم مدت هاست به این ایده خو کرده ایم که پیشرفت علمی و فناوری حالت عادی و طبیعی امور است، اگرچه افول- عقبگرد تکنولوژیک و از دست رفتن دانش- به هیچ وجه در طول تاریخ جهان امر غیرمعمولی نیست. غرب معاصر شاید از جهات بسیار رو به افول داشته باشد، ولی اگر امروز چنین نباشد، کدام مرحله در تاریخ ما می تواند نقطه اوج دانش علمی و توانایی تکنولوژیک ما باشد؟ و آیا فرض پوچی نیست پنداشتن اینکه این پیشرفت به نقطه اوج خود رسیده است؟

اما ادوارد داتون و مایکل وودلی نویسندگان کتاب «آیا قوه ذهنی ما به آخر رسیده: چرا ما در حال کمتر باهوش شدن هستیم و این چه معنایی برای آینده ما دارد» اشاره می کنند که این احتمال وجود دارد که یک تمدن مدت ها پیش از آن که سیاهه دستاوردهایش تکمیل شود، از نقطه اوج خود عبور کرده باشد. شاید ما نه در زمانی که دانش و توانایی های ما در بیشترین حد خود بوده اند بلکه در زمانی باید دنبال درخشان ترین دوران خود بگردیم که این دانش و توانایی ها پر سرعت تر از هر زمان دیگری در حال رشد بوده اند. به باور نویسندگان کتاب این نقطه هم اکنون کاملا پشت سر ما قرار دارد.

آنها مطالعه خود را با جلب کردن توجه ما به دو پیشرفت تکنولوژیک سال 1969 جلب می کنند: اولین مورد به پرواز درآمدن جت مسافربری مافوق صوت کنکورد است که زمان سفر دو طرف اقیانوس را از هشت به سه ساعت و نیم کاهش داد و دومین مورد فرود اولین انسان بر سطح ماه است. در آن زمان بیشتر مردم گمان می کردند که شگفتی های فضانوردی این چنینی بیشتری در انتظارشان است. صاحب این قلم می تواند از دوران کودکی اش «تاثیرات هنرمندانه» فراگیر سفرهای سرنشین دار آینده به مریخ و فراتر از آن را به یاد بیاورد، هر پسر بچه کوچکی از آن نسل می خواست یک فضانورد شود.

اما یک کنکورد به دلیل خطای انسانی در سال 2000 سقوط کرد و تا سه سال بعد تمام پروازهای این هواپیما قطع شد. ما از سال 1972 به ماه بازنگشته ایم. نویسندگان به این اشاره نمی کنند، اما در سال 2010 یکی از مدیران ناسا گفته بود که «شاید مهم ترین ماموریت های این سازمان فضایی دست دراز کردن به سمت جهان اسلام باشد…برای کمک به ایجاد این حس در آنها که از نقش تاریخی خود در علم، ریاضیات و مهندسی احساس خوبی داشته باشند.» دیگر نمی توان گفت که ما دقیقا ستارگان را هدف قرار داده ایم.

از نظر نویسندگان کتاب، بهترین توضیحی که می توان برای این قهقهرا یافت، توضیحی به شدت ساده است: «ما در حال کمتر با هوش شدن هستیم.» دیگر توضیحات موجود نیز هر یک به درجاتی اعتبار دارند: پایان یافتن جنگ سرد که به شکلی در کاهش جاه طلبی های ناسا نقش داشت، هر چند که برای خاتمه دادن به کنکورد چنین نقشی را ایفا نکرد. اما آنطور که نویسندگان می نویسند بر اساس اصول تفکر اوکامیستی: «اگر ما بتوانیم با یک تئوری واحد توضیح معتبری برای دو رخداد جداگانه بیابیم، بهتر از داشتن یک تئوری متفاوت برای هر رویداد است.»

به توانایی حل کارآمد مشکلات، هوشمندی می گویند. هوش برای بقا ارزشی حیاتی دارد، چرا که ارگانیسم ها را قادر می سازد با چالش های بدیع رو به رو شوند؛ غرایز تنها بر چالش هایی که مکرر رخ می دهند متکی هستند. حدود 80 درصد هوش قابل توارث است.

اما تمرکز داتون و وودلی بر آخرین هزاره یا تمدن اروپایی است. درطول بخش بیشتری از این دوران انقلابی اخیر نیز، در توارث ژن ها انتخاب مثتبی برای هوش وجود داشته است. این اتفاق به این دلیل رخ داده که برخورداری از هوش بالاتر معمولا به کسب موفقیت های اجتماعی و اقتصادی بیشتر ترجمه می شود که غالبا نتیجه خانواده های گسترده تر است. گریگوری کلارک مورخ اقتصادی در کتاب خود به روشنی این الگو را در انگلستان قرن پانزدهم (یعنی تا جایی که سوابق موجود اجازه می داده اند) مستند کرده است. او این روند را «بقای ثروتمندترین ها» می نامد. داتون و وودلی به طور خلاصه از کلارک چنین نقل می کنند: «بین سال های 1400 تا میانه قرن نوزدهم در هر نسل، در 50 درصد ثروتمندتر جمعیت به نسبت 50 درصد فقیرتر جمعیت تعداد فرزندانی که جان سالم به در برده اند بیشتر بوده است. از آنجا که جایگاه اقتصادی و هوش به شکل مثبتی با هم ارتباط متقابل دارند، این وضعیت موجب شده که با گذشت هر نسل، ما هوشمندتر و هوشمندتر شویم.»

برای به آزمون گذاشتن این فرضیه، کلارک به تعداد عوامل موثره در هوش نگاهی انداخته است، از جمله سواد، توانایی حساب و کتاب کردن و حتی نرخ بهره (که معمولا با رشد هوش پایین تر آمده، به این دلیل که جمعیت های باهوش تر ترجیحات زمانی پایین تری را به نمایش می گذارند که منجر به تقاضای کمتر برای دریافت وام می شود). نتایج این فرضیه را تایید می کنند: هوش همچنان به رشد خود ادامه داده است.

«تا زمانی که باهوش ترین افراد – نابغه های بسیار  زیرک متمایز- چنان حسابدان و چنان توانا شدند که نوآوری هایشان عملا به ما اجازه داد تا کنترل محیط زیستمان را به میزانی بی سابقه در دست بگیریم. در اینجاست که ما وارد انقلاب صنعتی می شویم.»

حتی یک تغییر اندک به سمت بالا در میانگین هوش، به معنای افزایشی قابل توجه در  تمایزات مثبت است و این بسیار  چشمگیرتر از پیشرفت های کوچک در توده بزرگ جمعیت است.

رشد هوش در انگلستان بین سال های 1400 تا اوایل 1800 به همراه افزایش تعداد جمعیت این کشور، به این معناست که نبوغ و نوآوری های کوچکی که آنها عامل آن بودند، به امری معمول تبدیل شده بود. این وضعیت به تغییری کیفی در شخصیت کل جامعه انجامید: چیزی که ما فکر می کردیم مدرنیزاسیون است. گریگوری کلارک مورخ اقتصاد تاکید می کند که این چرخش شامل فرار از «تله مالتوسی» نیز هست؛ یعنی توازن بین جمعیت و معیارهای زندگی: انگلستان به اولین جامعه در تاریخ بشر تبدیل شد که در حال تجربه افزایش جمعیت ثابت و افزایش استانداردهای زندگی خود به طور همزمان بود و همین پدیده به زودی در دیگر کشورهای غربی نیز گسترش یافت. و البته روند علم و فناوری تسریع شد و در قرن نوزدهم به اوج نرخ رشد خود رسید.

کسانی که در طول این دوره زندگی می کردند می دانستند انقلابی که شاهد آن هستند اهمیتی تعیین کننده دارد، اما هیچ تصوری از این نداشتند که چرا این انقلاب در حال رخ دادن است.

امروز ما می توانیم تایید کنیم که هوش توارثی در حال افول است. داتون و وودلی شواهدی از این امر را ارائه می دهند که شامل وخامت در زمان های واکنش ساده، تبعیض نژادی، استفاده از کلمات «متفاوت»، حافظه کاری، برداشت های خاص، برنامه های تکامل کودک و – مهم تر از همه – تناوب نوآوری های کوچک است. 

بر اساس مطالعات تجزیه و تحلیلی انجام شده از سال 1927، به نظر می رسد که میزان آی کیو در آمریکا و انگلیس با نرخ 0.39 امتیاز در هر دهه در حال نزول است. این کاهش آی کیو در روسیه و شماری از کشورهای غیرغربی نیز گزارش شده است.

نویسندگان پنج دلیل را (علاوه بر بهبود سلامت عمومی) در توضیح دلیل این اتفاق ذکر می کنند: 1)افرادی که از موهبت هوش طبیعی برخوردارند بیشتر گرایش دارند جفت یابی و فرصت های پدر و مادر شدن را با فرصت توسعه دادن توانایی های خود مثلا در تحصیلات عالی تر معاوضه کنند؛ چنین افرادی که آینده اندیش هستند بیشتر احتمال دارد از لوازم پیشگیری از بارداری استفاده کنند؛ 2) مالیات های دولت رفاه مدرن در حمایت از مادران مجردی که معمولا مزایای خود را با داشتن فرزندان بیشتر افزایش می دهند، موفق تر عمل می کنند؛ 3) جنبش مدرن در «برابری» جنسیتی با هوش ترین زنان را تشویق کرده به دنبال شغل بروند و ازدواج را غالبا تا زمانی که دیگر بسیار دیر شده به تعویق بیندازند؛5) و سرانجام و غیرقابل بخشش تر از همه اینکه نخبگان غربی اکنون عامدانه حامی به استعمار کشاندن ملت های ما از طریق شمار بسیار زیاد افراد دارای آی کیوی پایین تر از آفریقا، آسیا و آمریکا لاتین هستند.

داتون و وودلی در چهار فصل آخر کتاب خود قلمرو نسبتا امن سایکومتری را ترک کرده اند تا به اهمیت دراز مدت احتمال افول غرب بپردازند. در اینجا اسلاف آنها فیلسوفان و محققان تاریخ تطبیقی هستند نه دانشمندان. همانطور که آنها اشاره می کنند، معمولا گفته می شود که تحولات تاریخی اساسی به سه شیوه اتفاق می افتند، هر چند که می توان هر سه را با هم نیز ترکیب کرد: افول، پیشرفت وچرخه ها.

مفاهیم به ارث مانده و پیشاتحقیقاتی از گرایش تاریخی، از سه الگو تبعیت می کند: چرخه ای ، آنگونه که درهندوییسم و مشرکین شمالی مشاهده می شود، یا روایت افول آنگونه که در روایت یونانی هبوط هسایدوس دیده می شود یا در روایت قرون متاخرتر طلا، نقره، برنز و خاک رس. تفاسیر مترقی تر از تاریخ تا پیش از دوران مدرن کمتر رواج داشته اند.

کتاب با ملاحظاتی در باب انتخاب هایی خاتمه پیدا می کند که در مواجهه با افول تمدنی پیش روی ماست. البته یک واکنش احتمالی امتناع از پذیرش افول هوش و دفاع از مداخله با هدف متوقف و وارونه کردن روند آن است. برای مثال سر فرانسیس گالتون پیشنهاد کرده که برای داشتن خانواده های گسترده تر، انگیزه های مالی برای هوشمندترین های جامعه در نظر گرفته شود. اما به روشنی پیداست مادامی که نخبگان فعلی در قدرت هستند نمی توان این راهکار را به اجرا گذاشت.

تقویت ژنتیک مستقیم شاید در آینده ممکن شود. اما این ویژگی هر چه که باشد، یک بازمانده مسیحیت یا یک غریزه طبیعی، امکان دارد افرادی در غرب احساس نوعی ناخوشایندی غریزی نسبت به «مداخله در طبیعت انسان» در خود احساس کنند. داتون و وودلی می گویند که حتی ممکن است «از طرف نخبگان و گلوبالیست هایی که هر چه می گذرد دورتر و غیرپاسخگوتر می شوند، مخالفت های جدی تری با استفاده های احتمالی از این دست فناوری هایی صورت گیرد.» یک گروه نخبه که صرفا در غم منافع خود است – یا آنطور که نویسندگان اشاره نکرده اند، یک جزء نژادی خاص از آن گروه نخبه – ممکن است منحصرا بر تقویت موفقیت نسبی اولاد و احفاد خودشان – یعنی از طریق انتخاب بی رحم بودن – تمرکز کنند.

یک احتمال دیگر می تواند شناسایی و تشویق نظام مند افراد نابغه باشد، هر چند که این کار مستلزم ایجاد تغییرات رادیکال در گرایش ها و روندهای تحصیلی خواهد بود. با این حال راهبرد دیگر می تواند نوعی از احیای مذهب باشد، هر چند که  ممکن است کنترل چنین رخدادی امکان پذیر نباشد.

نویسندگان بیشتر از همه نسبت به احتمالات انباشت دانش در دراز مدت امیدوار هستند تا تضمین کند که برای موج بعدی افزایش هوش عمومی، اجباری به این  نباشد که خودش همه چیز را از نو اکتشاف کند.

البته باید گفت فرا رسیدن «احیای یادگیری» بعدی مدت ها طول خواهد کشید، اگر انفجار جمعیت آفریقایی ها و جنوب و جنوب شرق آسیایی ها افول غرب را پشت سر بگذارد. یک مرکزنژادی احیای شده – با این فرض که تا آن تاریخ بیش از حد دیر نشده باشد- می تواند این احتمال را افزایش دهد که نوزایی بعدی کار اولاد خود ما باشد. اما نویسندگان به این موضوع نمی پردازند.

به هر روی مدت ها طول خواهد کشید تا هر یک از این باززایی ها آغاز شود. اما پیش از آن آیا کاری هست که ما بتوانیم برای اولاد بی واسطه خود انجام دهیم؟ داتون و وودلی می گویند که تمدن ها نیز مانند افراد می توانند با درد و رنج کمتری زمستان را پشت سر بگذارند، اگر بپذیرند که زمستان در راه است و پیشاپیش خود را برای آن آماده کنند. در آینده ای نه چندان دور: «ما دیگر نخواهیم توانست هواپیماها را با ایمنی به پرواز درآوریم، یا یک سیستم تامین اجتماعی پر ریخت و پاش را حفظ کنیم، یا تمام مدت جریان برق را تامین کنیم، یا نظم و قانون را در همه جا برقرار کنیم، یا دولت دمکراتیک را سازماندهی کنیم، یا به طور گسترده از اینترنت استفاده کنیم. قرار است زندگی سخت تر، خطرناک تر و ساده تر شود. یک مثال روشن از چنین وضعیتی این واقعیت است که خانه ها هم اکنون به طور کامل به برق وابسته اند: نه اجاق ، نه گاز. زمانی که دسترسی همیشگی به برق دیگر غیرقابل اعتماد شود قرار است مردم  چه کنند؟ خیلی ها هم اکنون از فواصلی 70 مایلی یا حتی دورتر به لندن رفت و آمد می کنند. وقتی به روزی برسیم که قطارها بی نظم و گه گاهی شوند، آنها قرار است چطور خودشان را به محل کارشان برسانند؟ آنها مجبور می شوند در جایی نزدیک تر به محل کارشان زندگی کنند، همانطور که زمانی این کار را می کردیم. اگر ما برنامه ریزی برای این کار را شروع کنیم- به جای آنکه خودمان را گول بزنیم که «شک نکن که اوضاع فقط بهتر و بهتر می شود»- آنگاه وقتی که چنین زمانی از راه می رسد، کارها با اشکال کمتری انجام خواهد شد.»

نویسنده: اف.راجر دولین (F. Roger Devlin) نویسنده و استاد آزاد

منبع: yon.ir/hocwW

انتهای پیام. 

 

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

درمحضر امام جواد علیه السلام

السلام علی الحسین

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.