سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / داستانی کوتاه به مناسبت ایام فاطمیه سلام الله علیها

داستانی کوتاه به مناسبت ایام فاطمیه سلام الله علیها

بسم الله الرحمن الرحیم

بانوی ملازم                                                           

می گفت در بیابانی او را دیدم و با همراه شدم. به او گفتم: كيستى؟

گفت: *وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ*.

به او سلام كردم. گفتم اينجا چه كار مى‏ كنى؟

گفتم: *مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍ*

‏ گفتم: جنّ هستى يا انسان؟

گفت:*يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ*

‏گفتم: از كجا مى ‏آيى؟

گفت: *يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ*

گفتم: به كجا مى‏ روى؟

گفت: *وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ*

گفتم: چند روز است كه از قافله دور افتاده ‏اى؟

گفت: *وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ*

گفتم: آيا گرسنه نشده ‏اى؟

گفت: *وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ*

پس به وى مقدارى غذا داده و گفتم:  آهسته ‏تر برو و شتاب مكن.

گفت:*لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها*

گفتم: آيا مى‏ خواهى بر پشت مرکب من سوار شوى؟

گفت: *لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا*

پس من پياده شدم و او را به جاى خود سوار كردم، وى در مقام تشكّر

گفت: *سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا*

هنگامى كه به قافله رسيديم، به او گفتم: آيا كسى را در اين قافله دارى؟

گفت:*يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏، يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ‏  مُوسى‏ إِنِّي أَنَا*

و بدين وسيله صاحبان اين نام ها را صدا زد و بلافاصله چهار جوان خود را به او رسانيدند.گفتم:  اينها چه نسبتى با تو دارند؟

گفت: *الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا*

هنگامى كه آن جوانان به نزد او رسيدند

گفت: *يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ*

‏ پس آنان هدايايى را به من عطا كردند و او

گفت: *وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمنْ يَشاءُ*

و لذا  فرزندانش چيزهاي ديگرى نيز برآنچه داده بودند، افزودند.

می گفت از آنان پرسيدم:  اين زن كيست؟

گفتند:  او مادر ما  فضّه، خادمه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بوده و مدّت بيست سال است كه جز به آيات قرآن سخن نگفته است[1].

پُرسان  پُرسان در پی اش رفتم  می خواستم از مادر بیشتر بدانم. می دانستم که او مدتها توفیق ملازمت با مادر را داشته است. چه بسا بیشتر بداند. وقتی حضور مرا در نزدیکی خود احساس کرد،  قدمهایش را قدری آهسته تر برداشت.  وقتی به نزدیکی  او که رسیدم،  تأملی کردم تا  نفسهایم که به  شماره افتاده  بود،  قدری آرام گیرد.

صدایش کردم بانو ! بانو رویش را به من کرد. تا نگاهم با نگاهش تلاقی یافت دلم فرو ریخت. آخر به چشمان کسی می نگریستم که با آن چشمها  مادر مهربانم را دیده بود. او را بانویی وجیه وصاحب کمالات دیدم. گویی همنشینی با مادر  به  او رنگ  و بوی فاطمی داده بود. سلامی کردم و او نیز به گرمی پاسخ داد.

پرسیدم می خواهم از مادر مهربانم بیشتر بدانم. تا سخنم را شنید،  اشک در چشمانش حلقه زد گویی غم بزرگ فراق تازه شده بود.  به  دور دست خیره  شد  به جایی که خورشید در حال غروب بود.  خودم را  در مسیر نگاهش قرار دادم تا سوار  بر امواج  زلال اشکهایش حرفهای دلش را  بشنوم.

گفت فاطمه فراتر از توصیف ماست. همین بس که بگویم برای ایشان در  عالم هم کفّوی جز امیر مؤمنان علی(علیه السلام) وجود  نداشت.

فضه ادامه داد  روش زندگی فاطمه(سلام الله علیها)  به گونه ای بود که در دنیا بودند  اما آلوده  به آن نبودند. چون  می دانستند که رسول خدا (صل الله علیه واله وسلم) میل  به دنیائیات را  برای اهل بیت خویش نمی پسندند. زندگی  به غایت مختصر و دور از ظواهر  دنیایی اما به غایت زیبا و دلنشین .

بانوی با فضیلت فضه، در حالی که با گوشه چادر اشک هایش را پاک  می کرد  نگاهی  به من کرد و ادامه داد فاطمه(سلام الله علیها) حوریه ای بود در قالب انسان،  بارها در هنگام عبادت صدای نفس هایش را که از خوف خدا به شماره افتاده بود می شنیدم.

در آن مدتی که توفیق ملازمت  با آن حضرت را داشتم سعی می‌کردم  با  تأسی از آن  بانوی  دو عالم روش عبودیت  و منش انسانی را فرا بگیرم. همه  هّم و غمّم این بود که خواست قلبی ایشان را در یابم  و به سرعت آن را  برآورده سازم.

از زمانی که بنا را بر تبعیت گذاشته بودم، تمام غم‌ها و  محنت های عالم فراموشم شده بود.گویا جزئی از آن خانواده شده بودم.[2]  در آن مدت کوتاه چنان شیفته آن حضرت شده  بودم که  نمی خواستم حتی لحظه ای از ایشان فاصله  بگیرم.  با اینکه ایشان فرموده بودند که یک روز  در میان برای کمک  در امور منزل خدمتشان برسم و به فرزندان خویش هم رسیدگی کنم  اما  من دیگر نمی توانستم همان فاصله یک  روز  را  هم  دور  از ایشان تحمل کنم.  من که  تا قبل  از آن،  شیرینی معیّت در محضرشان را  نچشیده بودم، دیگر نمی‌توانستم چون گذشته باشم. روز به روز  بر  شدت نیازم به  هدایت و تربیتشان  افزوده می شد.

فاطمه(سلام الله علیها) ملکه سرزمین وجودم بودند و جاذبه ولایتشان تمام قلب مرا تسخیر کرده بود. در ظاهر من  در خانه فاطمه(سلام الله علیها) بودم  اما در  باطن تمام خانه دلم میزبان فاطمه(سلام الله علیها) بود تا ایشان آنگونه که بخواهند آن را  بیارایند.  من تشنه  معرفت بودم و  فاطمه(سلام الله علیها) سیراب کننده آن چون کودکی در کنار  مادر، می دیدم  و  می‌آموختم.

از فاطمه(سلام الله علیها) رفتار در  قبال ولی  زمان را فرا می‌گرفتم. می‌دیدم که چگونه باید گرد وجود امام(علیه السلام) پروانه وار طواف عشق  به جای آورد  و کانون توجه قلب  معطوف به خواست  و نظر امام(علیه السلام) باشد. من که تا قبل از آن زمان دغدغه  معیشت و تربیت فرزندانم را  داشتم اکنون خود را  نیازمندتر  به تعلیم  و تربیت می دیدم  و فاطمه(سلام الله علیها) احساس  مرا  درک می کردند. لذا  با  مهربانی تمام  با من رفتار می‌کردند. چون شاگردی بودم در محضر معلمی بزرگ اما  افسوس که آن  دوران  چون عمر گلی کوتاه  بود.

گفتم خوشا به سعادتت فضه. تو با عالین همنشین بوده ای. لبخندی بر لبانش جای گرفت که نشانه محبت الهی  به او  بود. دوباره مرغ نگاهش در افق دور دست به پرواز درآمد و به یاد خاطراتی افتاد، آن هنگام که در محضر و  ملازم حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود .

گفتم بیشتر بگو می خواهم از مادر مهربانم  بیشتر بدانم دغدغه هایش چه بود.حرف دلش چه بود. آهی از اعماق وجودش کشید و گفت وا  اسفا  از آنچه که گذشت  بر آل رسول هنوز چیزی  نگذشته  بود که رسول الله(صل الله علیه واله وسلم)  دعوت حق را  لبیک گفتند.  اندوهی جانسوز  بر فاطمه(سلام الله علیها) فائق آمد که چاره ای جز گریه نداشتند. هنوز پیکر مطهر پیامبر(صل الله علیه واله وسلم) بر زمین بود که منافقان و نامردمانی که شاهد واقعه ی غدیر بودند ، ماجرای سقیفه را به پا کردند. این قضیه غمی بر غمهای دل فاطمه(سلام الله علیها)  افزود.

همان هایی که  با علی(علیه السلام) بیعت کرده بودند،  با عنانِ  نیزه و شمشیر برای بیعت  با اولین خائنِ  به حقِ آل رسول الله(صل الله علیه واله وسلم) او  را  فرا خواندند.

هر چه کردم  نتوانستم مانع رفتن فاطمه(سلام الله علیها) در پی علی (علیه السلام) شَوَم.  من بودم چند طفل صغیر  و دری که در حال سوختن بود …، آخر جوانمردی نبود که یاریمان کند.

فضه درحالیکه  به پهنای صورت اشک می ریخت ادامه داد،  من که تازه معنی حضور مَلِکی آسمانی را در سرزمین قلبم احساس می کردم و تمام وجودم  نور فاطمه (سلام الله علیها) بود  با دیدن آن صحنه های دلخراش گویی  زودتر  از  ایشان جان دادم.

در حالیکه من نیز همراه فضه می گریستم، پرسیدم  مادر  چه خواسته ای مد نظر داشتند؟  نگاهی  به افق دور دست کرد  و گفت  فاطمه(سلام الله علیها) دغدغه رفتار در قبال ولی زمان را داشتند.  شبی همراه ایشان به درب خانه  مهاجرین و انصار رفتیم  و بیعت با علی(علیه السلام) را  متذکر آنان شدیم. اما دریغ، گویی مرده ای  بیش نبودند که  نه  می شنیدند  و  نه  می دیدند.

واى بر آنان از حقی که با علی(علیه السلام) بود سر پیچی کردند. شمشير علی(علیه السلام) خودی و بيگانه نمى ‏شناخت. اگر از راه حق منحرف نشده بودند، آنان را به سلامت به مقصد مى‏ رساند و از چشمه هدایت سیرابشان می کرد. افسوس که آنان حق را نشناختند تا صاحب حق را  بشناسند .[3]

فضّه در ادامه افزود،  فاطمه(سلام الله علیها) که از  نامردمی مردمان روزگار سخت رنجیده بود و شب و  روز  برای مظلومیت  ولیّ زمانش علی(علیه السلام) و برای حق مسلمی که از  او سلب شده بود  می گریست. من هم پیوسته در کنارشان بودم و  می‌سوختم. کاش مرده بودم و آن روز های سخت و جانکاه برای فاطمه(سلام الله علیها) و سختتر و جانکاه‌تر برای علی(علیه السلام) را نمی دیدم.

در آن ایام دیدم که آن مادر جوان، فاطمه(سلام الله علیها) از جراحتی که بر بدن مطهرش وارد کرده بودند چقدر ضعیف و رنجور شده بودند. دردی داشتند که تاب هر انسانی را می‌ربود. با آن حال بر موضوعی خاص اهتمام داشتند.

کنجکاوانه پرسیدم مادر مهربان به چه چیز اهتمام داشتند؟ فضه در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت دیدم که فاطمه به سختی می‌نشستند و تکیه زنان بر دیوار با آن حالت رنجور چیزهایی را می‌نوشتند. به بانو عرض کردم بانو با این حال بیماری که دارید، استراحت بفرمایید.

اما فاطمه(سلام الله علیها) با وجود همۀ سختیهایی که متحمل بودند مصرانه بر نوشتن مطالبی اهتمام می‌ورزیدند. عرض کردم اگر چیزی هست به بنده بفرمایید یا به کسی دیگر محول کنید. اما ایشان فرمودند، فضه زمان به سرعت در حال سپری شدن است و باید مطالبی را خود بنگارم. پرسیدم آخر این چه مطلبی است که شما با این درد و جراحت بر نگارش آن اهتمام می‌ورزید.

فاطمه(سلام الله علیها) آن بانوی بزرگوار در حالی که از شدت جراحت آهی دردناک کشیدند فرمودند: این قوم بسیار بد کردند. کاری که این قوم با ولیّ خدا انجام دادند تا آخر تاریخ، مبنای ظلم‌ها و محرومیت‌های بسیاری خواهد بود. این قوم باعث شدند که گردابهای سهمگین ظلمت بر عاَلم خیمه زند؛ اما فرزندانم و همۀ محبینم که در آینده خواهند آمد نباید در این گرداب‌ها گرفتار بشوند؛ آخر اینان جز ما کسی را ندارند. تمام چشم امیدشان ما هستیم.

اینان با اینکه ما را ندیدند اما تمام زندگی خود را معطوف ما می‌شوند و چشم به یاری ما دارند. همچنان که هم اکنون نیازشان را در چشمان‌شان می‌بینم. اینان مثل فرندانم هستند و نگران تعلیم و تربیت‌ها و بهره‌مندی ایشان از انوار ولایت هستم. باید با قلم مادرانه خود مطالبی بنویسم[4] و علی ولیّ خدا آن را امضاءکنند تا در تقدیرات الهی، شیعیانم مشمول محرومیت‌ها نشوند. آخر من یک مادرم و مهر مادری‌ام نمی‌گذارد که آرام بگیرم.

فضه گفت در حالی اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود به فاطمه(سلام الله علیها) عرض کردم فدای مهر مادریت بانو. فدای این‌همه بزرگواری. این همه دغدغه برای آیندگانی که هنوز به دنیا نیامدند شما با این همه شدائد، اینگونه‌مهرورزی می‌کنید. حقا که عادت شما احسان و سجیّت شما کَرَم است.

در آخرین روزها در  راه  بازگشت از  بیت الاحزان در حالی که  طفلی در آغوشم بود و دو طفل دیگر  به همراه   ما  می آمدند  بر فراز تپه ای غروب غم انگیز خورشید را  نظاره کردیم. گویی خورشید و آنچه که در کل آسمان و  زمین بود نیز در  غریبی ایشان هم  ناله بود. ناگاه فاطمه(سلام الله علیها)  با چادر خاکی و با  حالت استغاثه  ندا سرداد … مهدی…گویی تمام حرف دلش  را  با  این کلمه  بر  زبان  رانده  بود .

فضه گفت پرسیدم بانوی من مهدی کیست؟ فرمود همان کسی که عالم به انتظار اوست.همان کسی که چشم امید همه خوبان عالم به اوست. همان کسی که بر پا کنندۀ ارادۀ الهی ست.

او آخرین حجت خداست بر زمین و آخرین ولی خدا  از  نسل حسینـم است. او ست که حقوق از دست رفته ما اهل بیت)ع( را باز خواهد ستاند و وعده الهی را محقق خواهد کرد[5].  فضه می‌گفت مهدی(عج) امید فاطمه(سلام الله علیها) است. و نگاه فاطمه(سلام الله علیها) بر اوست. دغدغه فاطمه نصرت مهدی(عج) است.

پرسیدم چگونه می‌شود مهدی را نصرت کرد تا مادر شاد شوند؟ فضه در حالیکه نگاهش را به آسمان دوخته بود گفت باید به دنبال رضایت او باشی و تمام همّ و غمت را خوشنودی او قرار دهی و لحظات زندگیت را در راستای نصرت عزیزش بگذرانی. باید جمله جان شوید تا لایق جانان شوید.

آنگاه فضه با دست خود اشاره‌ای بر آن سوی بیابان کرد ناگاه با اشاره دست او در آن وسعت برهوت، باغی بهشت گونه ظاهر شد. گفت باید اینگونه بشوید، سراسر وجودتان نور باشد و نور او از وجودتان ساطع شود تا شما نیز مشمول ابزارهای الهی گردید[6]  و مجرای خواست فاطمه شوید. آنگاه چشم بدوزید به فاطمه(سلام الله علیها) تا او چه بخواهد و چه اراده کند .

بانوی ملازم ادامه داد فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند عالم فدک ماست پس باید برای فرزندانم و همه پاک طینتان آماده و آراسته شود. اگر آنها را دیدی به آنها بگو تنها با سعی و علم و توان خود نمی‌توانید جلو بیایید مگر اینکه به من توجه کنید.

به نور من بیاندیشید تا وجودتان را نورانی کنم و هرگاه در امری درمانده شدید در خلوت به من نگاه کنید. من غریب هستم شما هم در غربت این کار را انجام دهید. به امید دیدن روی من به سوی قبله نگاه کنید.

من در نگاهتان خواست قلبی‌تان را نظاره می‌کنم و بهترینها را برای شما رقم  ‌می زنم و با تأییداتم به سوی مهدیم روانه‌تان می‌کنم. دوست دارم چیزی را بخواهید که من می خواهم.

آنگاه فاطمـه(سلام الله علیها) دستانش را به سوی آسمان بالا گرفت، خدایا فرزندانم همیشه در پیش چشمـم و همراهم باشند. آنها را برای نصرت فرزندم آماده کن. آمین یا رب العالمین.

امید که فاطمه لطفی به ما کند،امید که فاطمه نیم نگاهی به ما کند

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

—————————–

[1] بحارالانوار، ج‏43، ص 87

[2] «…فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنّي…»(ابراهیم36)

[3] فرازی از خظبه فدکیه

[4] – مصحف فاطمه(سلام الله علیها)

[5]– «وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»(82یونس)او حق را به وعده خویش، تحقق می‏بخشد؛ هر چند مجرمان کراهت داشته باشند!»

[6] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ(7)

ای کسانی که ایمان آورده ‏اید! اگر (آیین) خدا را یاری کنید، شما را یاری می‏کند و گام هایتان را استوار می ‏دارد.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

صوت شهید ابراهیم هادی پنج روز قبل از شهادت

ويدئو/جاوید الاثر شهید ابراهیم هادی

شعر/ غلامان فاطمه سلام الله علیها

ما غلامان کوی جانانیم،بهترین خانه را غلامانیم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.