بنده خدایی از خدا دو چيز خواست …
گل و يک پروانه …
اما چيزي که به دست آورد ،،،
کاکتوس و يک کرم بود …
غمگين شد . با خود انديشيد ،،،
شايد خدا من را دوست ندارد …
و به من توجهي ندارد …!
چند روز گذشت …
از کاکتوس پر از خار گلی زیبا
روييده شد …
و آن کرم تبدلبل به یک پروانه ای
زيباشد …
اگر چيزي از خدا خواستیم …
و چيز ديگري دريافت کرديم …
به او اعتماد کنيم ،،،
خارهای امروز ، گلهای فردايند …