باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپو شند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف ازين باديه دور افتادند
جام مى گير ز مطــرب، كه رَوى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست، ز ميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غنى و درويش
يار دلدار، ز بتخانه درى را بگشا
گر مرا ره به در پير خرابات دهى
به سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم نكنم باز خطا