از دور نشان داده ای آن یال و برت را
نزدیک بیا تا که ببینم جگرت را
ما مرد نبردیم نه حرفی که بخندند
ای دلقک دیوانه ، ببین دور و برت را
امواج خروشان خلیج است به راهت
برخیز نشانت بدهد فارس سرت را
بگذشت زمانی که وطن خاک ستم خورد
امروز نشاند به زمین شور و شرت را
با شیخک رقاصه بگو خوب برقصد
شمشیر بیارد و بگیرد کمرت را
هو هوی علی حیدر کرار که برخاست
از خندق سلمان که برد باز خرت را
از چک چک شمشیر من و ما نشنیدی
ورنه بکنی جامه و آری سپرت را
نزدیک بیا تا که بریزد کف دریاش
فهمیده ی این بوم همه بال و پرت را
حاشا که اگر پا بگذاری و نبینی
لرزیدن دستان تو بر روی سرت را
آرنولد اگر آوری ، آور که ببینند
باد است به بازو همه ی یال و برت را
رستم صفت آیم به سراغت که ببینم
شاید تو نشانم بدهی آن هنرت را
رستم سر آن دیو سپید کند و کله ساخت
در کاخ سپیدت بکنم تاج سرت را
بیدار کسی نیست که بیدار کند باز
مردان سیاست زده ی دور و برت را
در کرببلا گشته مهیا همه لشکر
غوغاست تو وا کن کمی آن گوش کرت را
لشکر همه پیداست رسیده است به خیبر
از معرکه بگریز و ببر گل پسرت را
ورنه که ببینند همه عالم و آدم
روزی بنشانم به عزایت پدرت را
محمد جواد عسکری باقرآبادی
24 مهر 96