سرخط خبرها

تلاطم

بسم الله الرحمن الرحیم

گاه در اوج بود، حال و هوایش پرواز می کرد به سمت آسمان ها،

روحش انگار دربند کالبد مادی نبود،

شادمانه پر می کشید تا نور، تا خانه نور، تا بیتی که سال ها در آن تعلیم وتربیت شده و طعم مهربانی را چشیده بود!

طعمِ با او بودن، طعمِ با او ماندن.

حواسش در این مواقع جمع می شد،

توجهش بسوی مادر مهربان س کشیده شده

و از ابتدای صبح تا انتهای شب هرکار و هر عملی را با نیت شادی دل او انجام می داد!…

شعف از وجودش ساطع می شدو لذتی برایش بالاتر از با او بودن نبود.

اما ………………………………….

گاه احساس می کرد در فضایی لایتناهی معلق گشته،

فهم و درک و احساسش به هم می ریخت،

نور را گم می کرد،

انگار پله ای که زیر پایش استوار بود فرو ریخته و در فضایی ناشناس گم می شد،

نه تنها گم می شد که همه چیزش را هم گم می کرد!!!…

فشار باعث می شد تمرکزش را از دست بدهد،

حس شخصی را داشت که رفته رفته در اعماق آب فرو می رود…

گاه هفته ها طول می کشید تا خود را از احساسات نامطلوب برهاند،

در این حال، وسوسه یِ شیطان آزار دهنده تر از همیشه آشکار می شد،

 موقعیت هایی که روزی با نیت از آن ها گذر کرده و خریدار آن را خدا می دانست از دست رفته در نظرش تداعی می گشت و ذهن آشفته اش را متلاطم تر می ساخت.

صدای استاد در ذهنش تکرار می شد:

 از کسانی نباشید که با یک مویز گرمی شان می کند و با یک آلبالو سردی شان!

او این گونه بود !!!!!!!!!!!!!……

گذر از این حال نامطلوب و بازگشت به حال مطلوب، سخت و جان فرسا بود!

اوایل فکر می کرد از ارتفاعی پرتاب گشته و تا قعر سقوط کرده

ولی اکنون با گذر زمان متوجه می شد ماجرا به این هولناکی نمی باشد.

فهمیده بود این تغییرات، کلاس الهی است،

تا یاد بگیرد بر اساس حال و هوا حرکت نکند،

 یاد بگیرد بر اساس ایمانیات راه بپیماید

 هرچند حال روحیش ناخوش باشد!

در حال جدال با خویشتن خویش بود که خواب اورا ربود،

در این لحظات پر فشار این مطلوب ترین اتفاق برایش به شمار می رفت!!!!!!!!!!!…..

دریا طوفانی بود،

باد زوزه می کشید و امواج متلاطم را با خود به حرکت در آورده و با شدت به بدنه کشتی می کوبید،

عرشه، خالی از مسافر بود!

و ملوانان هرکدام در پست خود گوش به فرمان کاپیتان بودند.

کشتی با تمام عظمتش در برابر موج های مرتفع و وسعت دریا ناچیز به نظر می رسید،

هر آن امکان داشت وارونه گشته و طومارش درهم بپیچد.

به سمت کابین کاپیتان حرکت کرد،

کاپیتان بلند قامت و سخت چهره، ولی بسیار آرام به نظر می رسید،

سکان را در دست گرفته و از نگاه ثابتش می شد اطمینان را برداشت نمود،

اطمینان به پیروزی در جنگ با طوفان، بسیار با تجربه می نمود.

با دستوراتش، ملوانان به این سو و آن سو می دویدند،

اطاعت و هیجان در رفتارشان نمود داشت…

پشت سرکاپیتان ایستاد،

نگاهش را به روبرو دوخت،

صحنه پیش رو وحشت آفرین بود،

کشتی با هر موج به سمتی زاویه برمی‌داشت

و باد، آب فراوانی را برعرشه و سر وروی ساکنان آن می کوبید.

خدایا ! توکلم بر توست، خود مارا از این طوفان نجات بده!

کاپیتان با خونسردی ذاتیش با خدا حرف میزد و کشتی را کنترل می کرد!

 صدای کاپیتان با صاعقه ای سهمگین در هم آمیخت و او را از جا پراند.

می خواهی جزء کدام دسته باشی؟ جوان!

مبهوت نگریست!!!!!…

مطمئن نبود مخاطب کاپیتان قرار گرفته باشد!

به عقب نگاه کرد!

جز او و کاپیتان کسی در اتاقک نبود!

صدای بم کاپیتان او را به خود آورد! باشما هستم!

من من کنان جواب داد: سلام، ببخشید! متوجه منظورتان نشدم!

کاپیتان سکان را به یکی از ملوانان سپرد و به راه افتاد، با من بیا!

با تعجب به دنبال کاپیتان روان شد،

برایش عجیب بود! با این که کشتی تکان های شدیدی داشت او چیزی احساس نمی کرد!

انگار بر زمین استوار قدم میزد، کاپیتان نیز!

باهم از پلکانی به پایین رفتند،

سالنی بزرگ نمایان شد،

مسافران از شدت ترس گرد هم آمده بودند و صدای داد و فریادشان فضا را پرکرده بود!

به جمعیت نزدیک شدند،

بعضی از شدت فشار و استرس چشم ها را بسته و با هر تکان فریاد می کشیدند،

بعضی حالت تهوع داشتند و اوضاعشان بسیار ناجور بود،

بعضی قرار از کف داده و به زمین و زمان ناسزا می گفتند!

ترس و دلهره بر محیط حاکم بود.

مادری بچه هایش را در بغل گرفته و به خود و بخت بدش لعنت می فرستاد!

کاپیتان با خونسردی گفت: چه می بینی؟

اضطراب قربان!

– کاپیتان: بیا !!!

به دنبال کاپیتان برروی عرشه رفتند، ندا داد: به ملوان ها دقت کن!

نگاهش را به سمت ملوان ها چرخاند،

هرکدام در جایی از کشتی مستقر شده و مشغول انجام وظیفه بودند…

کاپیتان فریاد زد: بادبان را بکشید!!!!

دو تن از ملوانان با سرعت به سمت بادبان کوچکی که هنوز افراشته بود دویدند و با انرژی شروع به پایین کشیدن آخرین بادبان برافراشته نمودند…

امواج، آب را بر سرو روی ملوان ها می پاشید!

گاه با تلاطم کشتی، از جایشان به شدت پرتاب می شدند! ولی سریع خود را جمع و جور کرده و سر پست خود باز میگشتند…

در هیاهوی زوزه باد، و صدای غرش ابرها، گوششان تیز بود،

به صدای کاپیتان از جا پریده و می دویدند!

 در رفتارشان اطمینان به کاپیتان پررنگ بود…

کاپیتان: چه می بینی؟

شور و هیجان و اطاعت قربان!

کاپیتان: آیا در رفتار ملوانان ترس و اضطراب احساس می کنی؟

خیر!

انتخاب با توست! صحنه، صحنه تلاطم است! آرامش نیست! فشار است! خطر هست! عده ای که سوار این کشتی هستند، به هرکجا که کشتی حرکت کند حرکت داده خواهند شد! راهی غیر از این ندارند!

اما افراد درون کشتی دو دسته هستند، با دو منظر متفاوت:

یک دسته مهمانند!

سواره هستند، ولی به دنبال حال خوش آمده اند،

آمده اند سوار کشتی شوند تا از خوشی های آن بهره برند!

تا زمانیکه دریا آرام بود همه خوشحال و آرام بودند، از آسمان آبی و عظمت دریا لذت می بردند!

حال که ماجرا عوض شده به صحنه اِشراف ندارند، مجبورند همراهی کنند، باشند!!

چاره ای ندارند!!

اما فشار بدیشان غلبه کرده، با تلاطم کشتی متلاطم می شوند،

با ترس و عذاب حرکت می کنند، به مقصد خواهند رسید ولی با درد! با ترس!

صد ها بار می میرند و زنده می شوند.

دسته دیگر ملوانان هستند!

آمده اند همراهی کنند! چه کسی را؟ کاپیتانشان را!!

به دنبال انجام وظیفه آمده اند!

برایشان مهم نیست دریا چگونه باشد!

برای لذت نیامده اند! دنبال کیف و حال خوش نیستند!

برای چنین صحنه ای تربیت شده اند،

صحنه، همان صحنه است! ولی ملوان چشم به کاپیتان دارد، دغدغه اش بهترین عملکرد است!

به کاپیتان اطمینان دارد، اهل اطاعت و حرف شنوی است،

 به دنبال میل و خواست کاپیتان می دود،

با اشتیاق و هیجان می دود چون می داند هماهنگی با جلودار یعنی تشکیل یک پیکره واحد و سهول در رسیدن به مقصد!

خود را برای مرگ هم آماده نموده اند،

ممکن است کشتی در دریای خروشان غرق شود،

ترسی از مردن ندارند!

تمام ذهنشان بهترین انجام وظیفه است،

 پس با شادی همراهی می کنند.

رضایت کاپیتان و عملکرد صحیح و به موقع تمام آرزویشان است!

تا پای جان همراهی می کنند!

در صحنه های پیش رو می خواهی چگونه باشی؟ صحنه های پر تلاطم!

اگر بند به حال و هوای خوشت باشی و برآن اساس حرکت کنی،

 در مواجهه با صحنه ها دچار بحران می شوی!

حرکت می کنی ولی با درد!

مانند مسافران کشتی! به مقصد خواهی رسید ولی کشان کشان!

اما اگر چشمت به جلودار باشد و با ایمان به او حرکت کنی،

حال درونت چه خوش باشد یا ناخوش، با امید حرکت می کنی!

 امید به خدا!

خدایی که تورا هرگز رها نخواهد کرد و بارها رحمتش را به تو نمایانده!

به دنبال حال خوش نباش،

بر اساس ایمانیات صحیحی که عطای خداوند است حرکت کن!

چشمت به جلودار باشد و دلت گرم به خدا!

از درونت بیرون بیا!

چشم هایش را به کاپیتان دوخت!

چه صلابتی در نگاهش بود!

ناگهان موجی سهمگین به بدنه کشتی برخورد نمود و او را از جاکند!

ناگهان صحنه تغییر کرد،

فضایی بهشت گونه را مشاهده نمود، با هوایی مطبوع، نوری زیبا در محیط پخش شده و عطر گل ها فضا را اشباع نموده بود،

وسط این همه زیبایی، چاهی به چشم می خورد،

فردی با تلاش فراوان خود را از درون چاه بیرون ‌کشید و با خوشحالی روی چمن دراز کشید،

در حالیکه نفس نفس میزد چشمانش را به نور دوخت و غرق در نور شد !!!!

کمی دقت کرد!

چهره شخص آشنا می نمود! خودش بود !!!!!…..

از خواب پرید!

دانه های درشت عرق از سرو رویش سرازیر بود!

خداوند در خواب قلق را به او نمایانده بود!

می بایست خود را از چاه منمیتش بیرون می کشید!

 بیرون چاه نور بود و نور!

نور عظیم آسمانی. !!!!!  

1397/05/22

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

پیامبران با معرفت به نور ازلی حضرت زهرا سلام الله علیها. به فضیلت و معرفت دست یافتند

حضرت زهرا مادر مهربان امت سلام الله علیها

پرواز

خوشا بحال پسر

یک دیدگاه

  1. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.