سرخط خبرها

ترس فراق

بسم الله الرحمن الرحیم

در میان سکوت و تاریکی شب،

در خلوت کوچه پس کوچه ها، جمعی انگشت شمار، پیکری را تشییع می کردند،

در میان یکی از قبر های تراشیده شده، پیکر را در آغوش تراب جای دادند،

تعدد قبور به این دلیل بود تا، ناکسان روزگار، نشانی از پیکر او نیابند،

چه غریبانه به خاک سپرده شد پیکر مطهرترین زنان عالم!

آسمان نیمه ابری بود و ماه نیمی از صورت درخشان خود را پشت ابرها پنهان کرده بود

تا کمک کرده باشد این مراسم تشییع در تاریکی و پنهان، دور از چشم خلایق صورت گیرد.

خاک نمناک بر هم آمد و پیکر پاکش برای همیشه از نظر ها پنهان شد

تا روز قیامت شکایت خود را از نامردمی های مردم زمانه به پیش رسول خدا ص برد،

در حالی دنیای بی وفا را ترک گفت که:

دل مهربان و رئوفش از قوم و امت پدر بزرگوارش رنجیده خاطر گشته بود!

تا بدان جا که نشانی از خود در عالم خاکی به جای نگذاشت، بانوی بی نشان!

خواب از چشمانش گریخته بود،

آن شب مادرِ امت دار فانی را وداع گفته، جسم خاکیش را برای همیشه ترک کرده

و بسوی آسمان ها در حال کوچ بود،

حال او دلش می خواست مادر امت را همراهی کند و لحظه ای از او جدا نشود،

شنیده بود قلق همراهی درآیات سوره نور است،

باید حرکت می کرد، محبوبش در حال رفتن بود،

آن شب نمی بایست شب جدایی او از مادرش باشد، شب انقطاع باشد،

می دانست این لحظات آخر باید شب انتقال باشد، انتقال از دنیا به برزخ، از شخصیت به شیئیت!

عمری را به عشق او سپری کرده، فکر می کرد به درخانه رسیده و در انتظار اذن ورود به داخل خانه بود،

حال متوجه شده بود موضوع به این سادگی نیست!

رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّکاةِ            النور37

مادر مهربان درتمام طول عمر کوتاهش بر ارزشها پایمردی کرده

و هیچ چیز ایشان را از ذکر الله غافل نکرده بود

در فضای ذکر الله اقامه نماز کرده و از ثمرات نماز دیگران را بهره رسانده بود،

حال او متوجه شده بود برای دنبال کردن مادر مهربان در طبقات عالم باید چنین زیر ساختی را داشته باشد و نداشت!

في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ           النور36

گام بعدی وارد شدن  به بیت ایشان بود،

او باید به مادر مهربان س به دیدِ بیت می نگریست،

یک شیئ در حریم الهی،

شیئی که باید بدان وارد می شد تا آرامش بگیرد،

می توانست به دیوارهای مستحکم خانه تکیه کرده و دمی بیاساید،

شنیده بود وقتی به مهربان عالم سلام می دهد نباید در انتظار جواب سلام باشد!

زیرا در این وجه دیگر شخص مطرح نبود!

باشنیدن این مطلب، قلبش فشرده شده بود

زیرا سالها با خود تصور کرده بود این بیت را و جواب سلام مادر را!

برای بودن در بیت باید آداب و ادب حرم را رعایت می کرد!

مقید به بهترین صفات و اخلاقیات می شد!

و در این راستا پایمردی می کرد!

در خانه بودن یا نبودن، با صفات و اخلاقیات و ایمانیات مشخص می شد!

باید این وجه مادر مهربان را فهم می کرد و قبل از آن از جسم خاکیش رها می شد،

از شخص بودنش، از شخصیتش تا بتواند ایشان را همراهی کند!

بیت جایگاهی بود که خداوند در آن اذن رفعت قرار داده بود.

مهم این بود که در این مکان مقدس ارزشها جاری شود،

او باید از او بودن خود نیز رها می شد!

مطلب برایش سنگین می نمود!

چگونه جسمش را رها کند ؟

چگونه از منمیت رها شود؟

چگونه شخص نباشد؟

چگونه سبک بال شود؟

چگونه پرواز کند؟

چگونه در آرزوی شنیدن جواب سلام او انتظار نکشد؟

ماجرا بسیار عجیب بود!

بعد از ورود به خانه می بایست مادر مهربان را اسم الله بداند و با این وجه ایشان را همراهی نماید،

اسم الله یعنی شیئی متعلق به خدا!

در محضر الله می بایست به ذکر اسم الله مقید می شد

تا بتواند گام بعد را برای همراهی و مشایعت مادر بردارد!

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ………             النور35

حال نور ملکوتی مادر مهربان هویدا می گشت

و آنجا حریم خصوصی ایشان بود که هر کسی بدان راه نداشت، منزلگاه نور ، نور علی نور

بیت در واقع حکم آسانسوری را داشت که محتویات خود  را از عالم مادی به سمت ملکوت بالا می برد.

او باید تلاش می کرد تا بتواند جزئی از آن محتویات شود!

به خودش نگاه کرد!

حقیر تر از این بود که بتواند این راه را طی کند!

او توان گام برداشتن بر این پلکان و شرایط آن را در خود نمی دید!

دلهره بر وجودش مستولی شد!

دلهره جدا شدن از او که پس از نیمه شب کوچش را به سمت آسمان ها شروع می کرد!

قلبش پر از غصه شد ولی به خدایش اعتماد داشت،

پس از گذشت این همه سال ایمان داشت که خداوند از سر رحمتش

هرگز او را بدین جا نیاورده که ضایع کند!

خدایا! می دانم عبد خوبی برای تو نبودم، اصلا عبد نبودم! برای خود زندگی کردم بایاد تو!

برای خود بودم نه برای خاطر تو!

ولی تو مرا دل بسته او کردی!

مهرش را در وجودم ریختی و مودت او را طلب نمودی!

جز تو کسی ندارم!

پس خالص تر از همیشه می گویم ایاک نستعین!

حال که باتو درد دل می کنم منمیتم بیشتر به چشم می آید!

خدایا می خواهم وکالت تو را بچشم! تو خود وکیل این حقیر باش!

نیمه شب است!

وقت دارد می گذرد، او آماده کوچ شده، نگذار بدون او در این دنیای بی وفا بمانم!

خدایا بر تو توکل میکنم!

وکیل یعنی کسی که می آید امری که تو نسبت بدان ناتوان هستی را به دست میگیرد و پیش می برد،

 وکیل یعنی کسی که برماجرا احاطه کامل دارد، می داند چگونه بدان ورود کند و چگونه آن را به مقصد برساند.

وکیل که داشتی خیالت راحت می شود، دیگر نیاز نیست دغدغه داشته باشی، دلهره داشته باشی،

می توانی با خیال راحت زمام امور را بدست توانای او بسپاری و آرام بگیری،

اطمینان داشته باشی که او کار خود را بلد است و تا تو را به مقصد و مقصود نرساند رهایت نمی کند.

او تا آخر کار تا رسیدن به هدف باتو می ماند.

خدایا تو را وکیل می گیرم برای رها شدن از نفسم، از منم، از جسم خاکیم،

از هرچه تعلق به دنیا دارد و دست و پایم را زنجیر نموده و بال پروازم را بسته،

برای سبک بال شدن، برای ورود به بیت او!

برای ورود به نور او، برای نور شدن!

برای همراهی او!

برای با او بودن و جدا نشدن از او!

برای مشایعت او…

زیرا که تو خود گفته ای :تَوَکَّلْ عَلَي اللّهِ وَ کَفي بِاللّهِ وَکيلاً                ( نساء 81)

 

شب دفن   اسفند 96

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

صـاحب قـبر بی نشـون، سـلام مـادر

صوت/مداحی مهدی رسولی؛ سلام مادر

منتظر تاکسی بودم یکی رسید..

یاحسین غریب مادر،وای مادرم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.