سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / فدای فاطمه / از فاطمه(س)، با فاطمه(س)، در جهت کسب رضایت فاطمه(س)

از فاطمه(س)، با فاطمه(س)، در جهت کسب رضایت فاطمه(س)

بسم ‌الله الرّحمن الرّحیم

دخترک تنها و سرگردان بود.

هیچ کس را نداشت، بی پشت و پناه و آواره.

از پدر و مادر و خانواده‌اش خبری نبود.

گویا دیگر کسی او را نمی‌خواست.

لاغر و ضعیف شده بود. قوت و غذایش گریه بود و رخت و لباسش کثیف و پاره.

روزها آواره ی خیابان‌ها به هر کس و ناکسی التماس می‌کرد تا پناهش شوند.

شب‌ها هم روی کارتنی جلوی درب خانه‌ها تا صبح به مهتاب می‌نگریست و رؤیاهایش را در ذهنش مرور می‌کرد.

درمانده شده بود اما هنوز امیدوار بود.

به روزهای روشن آینده امید داشت.

به گذشتن روزهای تار و فرارسیدن خوشبختی ایمان داشت.

تنها همین اعتقاداتش به او انگیزه ادامه زندگی می‌داد.

زمستان شده بود آسمان قرمز و زمین از برف، رخت سپیدی بر تن کرده بود.

دخترک درمانده‌تر و مستأصل‌تر از همیشه کوچه پس‌کوچه‌های شهر را بی‌هدف قدم می‌زد.

سوز سرما دست و صورتش را سوزانده و دلش را می‌لرزاند.

کفش‌ها و لباس پاره‌اش محافظ خوبی برای سرما نبود.

انگشتانش از سرما سِر شده اما وجودش در تب شدیدی می‌سوخت.

سرفه‌های مکرر امانش را بریده و از شدت ضعف بی‌حال شده بود.

تمام رؤیاهایش را نقش بر آب می‌دید.

دیگر امیدش را واهی می‌دانست و خورشید آرزوهایش رو به افول بود.

خود را به در خانه‌ای قدیمی رساند. دیوارهای خانه حائلی بودند برای سوز و سرما.

کنج دیوار خانه روی زمین افتاد، چارقدش را بر سروصورتش کشید و از حال رفت.

با بوی نان داغ به هوش آمد.

بدنش گرم بود. عطر زندگی در مشامش پیچید.

چشمانش را گشود و خانمی را در بالین خود دید.

خانم با دست راستش دست دخترک را گرفته و با دست دیگرش او را نوازش می‌کرد.

دستان گرم خانم خون تازه‌ای در وجود دخترک به جریان می‌انداخت.

قطره اشکی از گوشه چشم دخترک جاری شد.

او هیچ‌وقت مادر نداشت اما آغوش آن خانم، مهر مادری را برایش به ارمغان آورده بود.

آن خانم مهربان برای دخترک سوپ گرمی آورد و به زیبایی از او پذیرایی کرد.

دخترک خود را در پناه آن خانم مهربان در امنیت و آرامش احساس می‌کرد.

به یک‌باره همه رؤیاهایش به واقعیت پیوسته بود.

او پشت و پناه می‌خواست، مهر مادری می‌خواست، امنیت و آرامش می‌خواست، فضای گرم خانه و سرپناه می‌خواست، آب و غذای سالم می‌خواست و به یک‌باره همه را مهیا می‌دید…

آن خانم مهربان مدتی دخترک را نزد خود نگه داشت و به او رسیدگی کرد.

زخم‌هایش را مرهمی شد و غبار از دل غم‌زده‌اش زدود.

دخترک سالم و سرحال شده بود.

وقت رفتنش فرارسیده بود.

اما او پای رفتن نداشت و یا بهتر بگویم دل رفتن نداشت.

بیرون از آن خانه، تنهایی، سرما و سختی منتظر او بود

حال‌آنکه در درون خانه عشق و آرامش، پذیرای او بود.

اما او چه باید می‌کرد؟!

نه دل رفتن داشت و نه روی ماندن!

تا همان زمان هم خود را مدیون محبت‌های آن خانم بزرگوار می‌دانست

اما توان جبران آن‌همه لطف را نداشت.

به‌راستی او چه باید می‌کرد؟!

دخترک به خود جرأت داد و در پیشگاه آن خانم بزرگوار لب به سخن گشود.

ای خانم مهربان! در این مدتی که میهمان تان بودم شما بسیار به من محبت کرده و از من پذیرایی نمودید.

روزهای سختی را پشت سر گذاشته، رنج و سختی بسیاری کشیده بودم.

مهر شما مرهمی بر زخم‌های کهنه‌ام شد.

گرمای خانه شما انگیزه زندگی دوباره‌ام شد.

سال‌های سخت تنهایی و بی‌مادری باوجود شما برایم پایان یافت.

ای خانم مهربان! شما پشت و پناهم شدید. شما برایم مادری کردید. شما کس و کارم شدید.

شأن شما کجا و من کجا؟

اما شما دوست و هم‌نشینم شدید. شما همه‌چیزم شدید.

من در این دنیای بزرگ کسی را جز شما ندارم. اگر از این خانه بیرون بروم جایی برای ماندن ندارم.

آیا به این حقیر اجازه ماندن می‌دهید؟!

آیا اجازه می‌دهید بمانم و خادم تان باشم؟

خدمت به بزرگواری چون شما برایم آرزوست.

در خانه شما اشخاصی زندگی می‌کنند که بخاطر همراهی شما از تمام اموال و خانواده و هر آنچه داشتند گذشته‌اند تا فقط با شما و برای شما باشند…

اما من چیزی برای فدای شما کردن ندارم جز این جان بی‌ارزشم.

کاش اجازه می‌دادید نثارتان کنم و تا پای جان به شما خدمت کنم.

ای بانوی بزرگوار! التماستان می‌کنم دست رد به سینه‌ام نزنید!

اجازه دهید کنار شما باشم و تا ابد برای شما بمانم.

دخترک اشک می‌ریخت و التماس می‌کرد.

حقیقتاً خود را لایق خدمت به آن خانم بزرگوار هم نمی‌دانست

امّا در اعماق وجودش ایشان را مادر خود می‌دانست و دوست داشت ایشان را مادر خطاب کند.

چراکه آن خانم بزرگوار تنها کسی بود که برای او مادری کرده بود.

آن بانو، کریم‌تر از آن بود که دست رد به سینه دخترک بزند.

او را پذیرفت و دخترک تصمیم گرفت دیگر دست نیازش بسوی دیگران نباشد،

در کنار مادر بماند و تا پای جان در جهت اهداف مادرش قدم برداشته

و تمام عمرش را فدای شادی و رضایت دل ایشان کند.

تا شاید ذرّه‌ای فقط ذرّه‌ای از محبت‌های مادر مهربانش را جبران کرده باشد.

مادرمهربانم! تحقق رؤیاهایم تنها در نور وجود شما امکان‌پذیر است.

از ازل تا ابد همه ما به شما محتاجیم.

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد شما بنشینم.

جهت شادی دل مادر مهربانم

” اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

بعد از جنگ با صدام، آمریکا ما را رها نخواهد کرد…

سخنان شنیدنی حاج احمد متوسلیان در روزهای سخت عملیات آزادسازی خرمشهر برای نخستین بار منتشر شد.

اصول یعنی ولی‌فقیه/ خیمه ولایت را رها نکنید

چهلمین روز شهادت سردارسپهبد حاج قاسم سلیمانی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.